+ What makes you forgive someone?
Kind heart or logical reasons?
None, just thirst to read the rest of the story!
- چه چیزی باعث میشه کسی رو ببخشی؟
دل مهربون یا دلایل منطقی؟
هیچکدوم، فقط عطشم برای خواندنِ ادامهی داستان!
ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ▁▂▄▅▆🕸⃟⃝⃟꯭🕸▆▅▄▂▁⃟🤎 ⃟⃠⸙: ̶̶᭄ٜٜ↝
نگاهش رو از صورت ورم کردهی پسر مقابلش گرفت و با اخم پنس و پنبه رو توی بغلش پرت کرد:" یکبار هم که من اومدم کار خوب کنم تو نذار!"
مارک با خشم غرید و با گامهایی که به زمین میکوبید، به سمت دیگهای رفت تا شاید توی کار دیگهای بتونه کمک کنه. تمین دستش رو روی بازوی تیر خوردهاش گذاشت و به بخیههای کج و کولهی رفیقش نگاه کرد. یکی از دخترها به سمتش اومد و شروع کرد به رسیدگی به زخمش. تمین هم به رفیق خشمگین نگاه کرد و دست دیگهاش رو کنار لبش گذاشت تا فریادش بلندتر بشه:" حالا چرا بچه میشی مارک! خودت یه نگاه به زخمم بنداز...مثل جای دندون سگ بخیه زدی...تا عمر دارم باید غصهی اینکه چی شد که سگ گازم گرفت رو برای بچههام تعریف کنم!"
بقیهی افراد تیم که این حرف رو شنیدند با صدای بلند خندیدند. تمین کف دستش رو به دست پسر کنارش کوبید و کلی لایک و تشویق دریافت کرد. مارک حرصی دماغش رو چین داد و پاش رو طوری روی زمين کوبید که خاک بلند بشه اما این خودش بود که به سرفه افتاد. با دیدن کلونل جی؛ انگار پدرش رو پیدا کرده باشه ذوق کرد و به سمت مرد بزرگتر رفت. خودش رو از بازوی چانگووک آویز کرد و با انگشت به تمین اشاره کرد:" کلونل اذیتم میکنه!"
چانگووک پوکر به پسربچهی دو سالهی کنارش نگاه کرد. مارک دقیقا مثل بچههایی شده بود که پسر بچهی بدجنس همسایه توپشون رو پاره کرده ولی فاکیتر از لبهای آویزون مارک و آب دماغ راه افتادهاش این بود که خودش هم میل پدرانهای درش به وجود اومده بود.
فاک به چانیول که هرچی میکشید از دست اون بود. حرصی دماغش رو به یک سمت کج کرد و کف دستش رو روی صورت مارک گذاشت تا این موجود چندش رو از خودش دور کنه:" لعنت بهت من فرماندهام نه پرستار مهد کودک! برو گمشو تا یه گلوله نزدم بهت! مارک قسم میخورم که به درد سوپ جلبک هم نمیخوری! تمین تو عرضهی دوستدختر داشتن هم نداری...از کدوم بچهها حرف میزنی؟ میخوای مغزت رویا پردازت رو به دیکت پیوند بزنم تا عُرضه پیدا کنی؟"
مارک و تمین احترام نظامی گذاشتند و خیر فرماندهی محکمی گفتند. چانگووک طوری که انگار دستش قطع شده باشه به کف دستی که روی صورت مارک گذاشته بود، نگاه کرد و به سمت یکی از ونها رفت تا دست آب دماغی شده یا همون دست قطع شدهاش رو پیوند بزنه. زیر لب غرغر میکرد و چانیول رو به باد فحش میبست.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Dukkha
Fanficرنج: Dukkha بودا میگوید: «زائیده شدن رنج است؛ پیری رنج است؛ بیماری رنج است؛ مرگ رنج است؛ اندوه، زاری و درد، پریشانی و ناامیدی رنجاند. نرسیدن به آن شخص که دوست میداری رنج است.» این تنها خاطرهای که از مادرم دارم. همین جملات تنها چیزیهایی بودند که...
