#پارت_دوازدهم 💫
تو راه دو تا ساندویچ خوردیم و تا رسیدیم خونه ساعت ۵ شده بود. لباسامو گذاشتم توی کیف و مانتو و شلوارم رو پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون. نگار هم آماده شده بود و رو مبل نشسته بود.
من: من آمادم بریم.
☆☆☆☆☆
اوه اوه صدای آهنگ تا اینجا داره میاد. اولین کسی که اومد پیشمون روژان بود که تولدش بود.
روژان: سلام بچه ها خوش اومدید.
من: سلام عزیزم تولدت مبارک.
نگار: عشقم تولدت مبارک ایشالا ۱۲۰ ساله شی.
روژان: قربونتون برم. برین بالا اتاق من لباساتون رو عوض کنید. اتاق دوم سمت چپ.
از پله ها رفتیم بالا و در اتاق روژان رو باز کردیم. اوه اوه چه خبره اینجا. مانتوم رو درآوردم و گذاشتم رو تخت کنار بقیه لباسا. شلوارم رو درآوردم و دامنم رو پام کردم و کمربندش رو بستم. دستی به موهام کشیدم و رژم رو تمدید کردم. نگار هم لباساشو عوض کرد و با هم از پله ها رفتیم پایین و یه گوشه وایسادیم. نگار همش سرش رو میچرخوند و این ور اون ور رو نگاه میکرد.
من: دنبال کسی میگردی؟
نگار: ها؟ نه بابا. همینطوری دارم مردم رو دید میزنم.
من: تو که راست میگی.
سرم رو برگردوندم سمت در که آبتین و یه پسره دیگه که باهاش بود رو دیدم. این اینجا چیکار میکنه؟ با آرنجم زدم به دست نگار.
نگار: آی چته؟
من: این اینجا چیکار میکنه؟
رد نگاهم رو گرفت تا رسید به آبتین.
نگار: عه بالاخره اومدن.
من: پس دنبال اینا میگشتی. اونی که بغلشه کیه؟
نگار: داداششه دیگه. نیما.
من: عه پس داداشش اینه. پس چرا اصلا تو آموزشگاه نمیبینمش؟
نگار: گفتم که روزای زوج میاد. کلاساشم طبقه ی دومه.
سرم رو تکون دادم و دوباره نگاشون کردم. تیپ آبتین سر تا پا مشکی بود. حتی کراواتش هم مشکی بود. اولین باری بود که تو تیپ رسمی میدیدمش. موهاش رو به سمت بالا ژل زده بود و یه تار موش افتاده بود رو صورتش و جذاب ترش کرده بود. با چشم داشت دنبال کسی میگشت. با دیدن روژان لبخندی زد و با نیما رفت سمتش و همدیگرو بغل کردن و آبتین پیشونیش رو بوسید. اخمام رفت تو هم و داغ کردم. احساس گرمای شدیدی میکردم. نمیدونم چرا عصبی و مضطرب بودم.
نگار: خوبی لیدا؟
سرم رو تکون دادم و رفتم سمت آشپزخونه. در یخچال رو باز کردم و یه لیوان آب برای خودم ریختم. لیوان رو شستم و رفتم تو سالن. آبتین رو دیدم که با روژان و نیما کنار نگار وایساده بودن و داشتن صحبت میکردن. نفس عمیقی کشیدم و رفتم سمتشون.
من: سلام.
آبتین: سلام.
نیما: سلام لیدا خانم خوشبختم.
من: سلام. خیلی ممنون همچنین.
باهاش دست دادم و به صورتش نگاه کردم. شبیه خارجیا بود. چشمای آبی و موهای روشن.
کنار نگار وایسادم و به دست آبتین که دور کمر روژان حلقه شده بود نگاه کردم. آب دهنم رو قورت دادم و به اطراف نگاه کردم.
روژان: دایی بیا بریم برقصیم.
با تعجب برگشتم سمتشون. آبتین لبخندی زد و بازوش رو گرفت سمت روژان. نفس راحتی کشیدم. چرا ناراحت شده بودم از اینکه فکر میکردم چیزی بینشونه؟ و چرا خوشحال شدم از اینکه فهمیدم چیزی بینشون نیست؟ سرم رو تکون دادم تا از فکر بیام بیرون.
نیما: نگار خانم افتخار میدید؟
نگار نگاهی بهم کرد که سرم رو تکون دادم. لبخندی زد و دست نیما رو گرفت.
VOUS LISEZ
💞 حسی به نام عشق 💞
Roman d'amourخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...