#پارت_شصت_و_دوم 💫
صبح با صدای زنگ موبایلم بیدارم شدم. دستم رو دراز کردم و برش داشتم.
من: الو؟
نگار: تو هنوز خوابی؟
من: اوهوم.
نگار: پاشو ببینم داریم میام خونتون.
من: برا چی؟
با لحن شیطونی جوابم رو داد.
نگار: مامان برات کاچی درست کرده. حالا هم پاشو ما داریم راه میوفتیم.
بعد هم قطع کرد. گوشی رو ول کردم و دوباره چشمام رو بستم. با زنگ خوردن دوباره ی گوشیم نشستم سر جام.
من: چیه باز؟
نگار: میخواستم مطمئن شم بیدار شدی.
من: بیدارم بابا. خدافظ.
بعد هم قطع کردم. از جام بلند شدم و رفتم سمت حموم دستشویی که تو اتاق بود.
☆☆☆☆☆
از حموم اومدم بیرون و یه دست لباس تو خونگی پوشیدم و موهام رو با حوله بستم و از پله ها رفتم پایین. آبتین تو آشپزخونه بود و داشت چایی دم میکرد.
من: صبح به خیر.
آبتین: صبح به خیر.
با صدای زنگ رفتم سمت در و بازش کردم. مامان و نگار و آیلین از پله ها اومدن بالا و بغلم کردن.
من: سلام. خوش اومدید.
مامان: سلام عزیزم.
مامان جلو تر رفت و منو بچه ها پشت سرش راه افتادیم.
آیلین: حالت خوبه؟
من: آره چرا بد باشم؟
نگار زد تو پهلوم.
نگار: منظورش دیشبه.
من: آره بابا خوبم.
رفتیم تو آشپزخونه و نشستیم پشت میز. مامان یه ظرفی رو در آورد و گذاشت رو میز.
من: این چیه مامان؟
مامان: کاچی.
من: کاچی برای چی؟
مامان: خب برای اینکه تقویت شی دیگه.
من: آخه من خوبم تقویت برای چی؟
مامان: خب به خاطر دیشب دیگه؟
من: مگه دیشب چه اتفاق خاصی افتاده؟
مامان یه نگاه به آبتین کرد و یه نگاه به من.
مامان: آبتین؟
آبتین: مامان جان این از خجالتش داره اینجوری میگه.
من: وا خجالت چی؟
آبتین دستاش رو گذاشت رو شونه هامو فشارشون داد. فهمیدم که باید دهنم رو ببندم و چیزی نگم.
من: بفرمائید صبحونه.
بعد هم یه لبخند مسخره زدم. نگار با حرص و تاسف نگام میکرد. کلم رو براش تکون دادم که یعنی چیه. اونم هیچی نگفت و روش رو کرد اونور.
☆☆☆☆☆
من: خب یکم بیشتر می موندید. اینطوری که خیلی بد شد تا اینجا اومدید و نموندید.
مامان: حالا وقت زیاده عزیزم. بازم میایم.
بعد از اینکه مامان اینا رفتن رفتم تو آشپزخونه و میز رو جمع کردم. آبتین هم رفت رو مبل نشست. بعد از اینکه کارام تموم شد رفتم کنارش نشستم.
من: مامان اینا چی میگفتن؟
آبتین: چیو چی میگفتن؟
من: همین قضیه ی کاچی و دیشب.
لبخند شیطانی ای زد و یه دفعه خم شد روم که خودم رو کشیدم عقب.
آبتین: برای اینکه تقویتت کنن دیگه.
من: خب ... خب اونو که خودمم میدونم. منظورم اینه که چرا تقویتم کنن؟
آبتین: خب اونا که نمیدونن این یه ازدواج الکیه. فکر میکنن دیشب به ما خیلی خوش گذشته.
همینطوری حرف میزد و میومد جلوتر منم هی میرفتم عقب تر که رسیدم به ته مبل.
من: آم خب دیشب واقعا هم خوش گذشت مگه نه؟
خنده ای کرد.
آبتین: اما ما که دیشب کاری نکردیم. هوم؟
من تازه داشت دوزاریم میفتاد که اینا دوساعته دارن چی میگن. وای که چه قدر من خنگم. اخمی کردم.
من: خودت برو اون کاچی رو بخور تقویت شی یه وقت فشارت نیوفته از این همه بامزگی.
بعد هم هولش دادم اونور و کانال رو عوض کردم. اونم چیزی نگفت و رفت تو اتاقش. نفس عمیقی کشیدم و فوتش کردم بیرون. از این همه نزدیکی قلبم تو دهنم بود. رو مبل دراز کشیدم و سرم رو با تلویزیون دیدن گرم کردم. یکم که گذشت پلکام سنگین شد و خوابم برد.
☆☆☆☆☆
با حس چیزی تو گلوم از خواب پریدم و سریع نشستم. سرفه کردم که تخم مرغ خامی که رفته بود تو دهنم اومد بیرون.
من: ااااهههه. این چیه؟
با صدای خنده ی آبتین نگاش کردم که دیدم یه قاشق دستشه و داره میخنده. کوسن رو برداشتم و پرت کردم سمتش.
من: مگه مریضییی.
آبتین: آره عشقم مریض توام.
من: مسخره بازی در نیار. نمیگی خفه میشم.
آبتین: حالا که نشدی.
تخم مرغ افتاده بود روی تیشرتم. تیشرتم رو برگردوندم و از جام بلند شدم و رفتم سمت سینک.
آبتین: بدو ناهار آماده کن گشنمه.
من: من نوکرت نیستما.
آبتین: پس زن گرفتم برای چی؟
من: زن گرفتی نوکر که نگرفتی.
آبتین: من برای همین منظور زن گرفتم اصلا.
میخواست منو حرص بده. دویدم سمتش که اونم شروع کرد به دویدن.
من: اگه مردی وایسا.
آبتین: من دو جنسم. جز کدوم حساب میشم؟ زن یا مرد؟
من: خیلیی پررویی. میگم وایسا.
وایساد که دستام رو گذاشتم رو شونه هاش و پریدم رو کولش.
آبتین: آخ آخ بیا پایین کمرم شکست.
من: هیچیت نمیشه.
بعدم زدم تو سرش.
من: دفعه آخرت باشه از این کارا میکنیا. ببین از اول زندگی شروع کردی به اذیت کردن.
بعد هم موهاش رو کشیدم.
آبتین: آخ آخ نکن بچه. میرم سه طلاقت میکنما.
من: چه بهتر.
بعد هم اومدم پایین و بعد از گرفتن یه نیشگون ازش رفتم تو آشپزخونه.
VOUS LISEZ
💞 حسی به نام عشق 💞
Roman d'amourخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...