#پارت_نود💫
زنگ رو زدم که نگار اومد دم در.
من: سلام.
نگار: سلام خوش اومدی.
نسا از جاش بلند شد و آروم اومد سمتم. چون تازه راه افتاده بود نمیتونست تند راه بره.
من: سلام عنبر نسای خاله.
نگار: عههه. لیدا. این چه وضع صدا کردن بچس.
من: به تو چه. خالشم هر جور دوست داشته باشم صداش میکنم. والا.
بعدم بغلش کردم و عروسکی که براش خریده بودم رو دادم دستش.
من: بیا خاله.
نسا: لیداا.
لپش رو بوس کردم و گذاشتمش زمین. با نگار میز رو چیدیم و غذا رو کشیدیم.
من: به به. میبینم کولاک کردی. مگه من چه قدر میخوام بخورم.
نگار: بیخود. همه رو میخوری.
پشت میز نشستم و برای خودم کشیدم. اولین قاشق رو که خوردم یه جوری شدم.
نگار: چیشد؟
من: هیچی. فقط چرا انقدر بوی غذات تنده. بوش اذیت میکنه.
نگار: نه. بوش که معمولیه.
قاشق بعدی رو بردم سمت دهنم که نتونستم بخورم و اوقم گرفت. از جام پا شدم و رفتم تو دستشویی. نگار هم هی میزد به در و حالم رو می پرسید. صورتم رو آب زدم و رفتم بیرون.
من: خواهر من چجوری جوابت رو بدم آخه. هی در میزنی.
نگار: لیدا پاشو بریم آزمایش بدیم.
من: آزمایش چی؟
نگار: بارداری.
من: چیی؟ نه بابا. شاید مسموم شدم.
نگار: منم همینو میگفتم. لباسات رو بپوش بریم.
من: حالا فعلا بشین ناهارت رو بخور.
خودمم به زور چند تا قاشق خوردم. بعدم نگار به زور آمادم کرد و بردم آزمایشگاه و گفتن که دو سه روز دیگه آماده میشه.
نگار: وای لیدا. به نظرت بچه چیه؟
من: نگار بچه ی چی؟ احتمالا مسموم شدم. چرا انقدر شلوغش میکنی.
نگار: حالا دو سه روز دیگه معلوم میشه.
☆☆☆☆☆
آبتین در رو باز کرد و اومد تو.
من: سلام خسته نباشی.
آبتین: سلام عزیزم. سلامت باشی. ناهار خوش گذشت؟
من: هی بد نبود.
آبتین: چرا چیزی شد مگه؟
من: نه فقط یکم حالم بد شد. فکر کنم مسموم شدم.
آبتین: خب بذار معاینت کنم ببینم.
من: نمیخواد عزیزم حالم خوبه.
آبتین: مطمئنی؟
من: آره.
خم شد گونم رو بوس کنه که بوش که بهم خورد باز حالم بد شد. هولش دادم عقب و دویدم تو دستشویی.
به خودم تو آیینه نگاه کردم. نکنه واقعا حاملم. از دستشویی اومدم بیرون که دیدم آبتین دم در وایساده. دستش رو گذاشت رو پیشونیم.
آبتین: لیدا مطمئنی حالت خوبه؟
من: آره عزیزم گفتم که. الانم که بالا آوردم حالم بهتر شد.
آبتین: بیا یکم آب و آب لیمو بخور حالت تهوعت بهتر میشه.
☆☆☆☆☆
جواب آزمایش رو گرفت سمتم.
_ تبریک میگم عزیزم. جوابت مثبته.
شوکه نگاش کردم. چی؟ من حاملم؟ باورم نمیشد. من دارم مامان میشم. بچه ی من و آبتین. وای خدا. لبخندی اومد رو لبم.
من: خیلی ممنون. خسته نباشید.
گوشیم رو در آوردم و شماره ی نگار رو گرفتم.
نگار: بله.
من: نگااار. مثبت شد.
نگار: آخ جووون. دیدی بهت گفتم. حالا شیرینیش رو کی میدی؟
من: نگران نباش. شیرینیش هم بهت میدم. فعلا باید برم به باباش بگم.
نگار: موفق باشی عشقم.
من: قربونت. من برم. کاری نداری؟
نگار: نوچ. شرت کم.
من: خدافظ.
با ذوق و شوق سریع راه افتادم سمت خونه. بالاخره این همه فعالیت اینجا خودش رو نشون داد. خندیدم و سر تاسفی تکون دادم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
💞 حسی به نام عشق 💞
Romanceخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...