۷۵.بابا

205 19 0
                                    

#پارت_هفتاد_و_پنجم 💫
پایین گوشم رو گاز گرفت و خمار شروع کرد به حرف زدن.
آبتین: دیگه نمیتونم صبر کنم لیدا. کی تموم میشه این پریود لعنتی.
انقدر مظلوم گفت که خنده ی بلندی کردم.
من: اگه بهت بگم دو سه روز پیش تموم شد چی میگی؟
ازم فاصله گرفت و نگام کرد.
آبتین: جدی میگی؟
سرم رو تکون دادم که اخم غلیظی کرد.
آبتین: خیلی نامردی لیدا.
بعد هم ولم کرد و رفت سمت میزش و نشست رو صندلیش.
من: خب میخواستم یکم اذیتت کنم.
چیزی نگفت و پوشش رو باز کرد.  در کلاس زده شد که گفت بفرمائید. بچه ها اومدن تو که دیگه نتونستم حرفی بزنم و از کلاس رفتم بیرون. فقط میخواستم یکم سر به سرش بذارم و ببینم عکس العملش چیه اما مثل اینکه خیلی ناراحت شد.
☆☆☆☆☆
آبتین تا شب باهام قهر بود و حرف نمیزد. بعد از شامم بدون اینکه حرفی بزنه رفت تو پذیرایی. لب و لوچم آویزون شده بود. ظرفا گذاشتم تو سینک و رفتم تو پذیرایی که دیدم گوشیش رو گرفته دستش و داره باهاش ور میره. رفتم پشتش و دستام رو گذاشتم رو شونش و تو گوشش شروع کردم به حرف زدن.
من: آبتین جونم. ببخشید دیگه. از این به بعد هر وقت تموم شد بهت میگم باشه؟
چیزی نگفت و بازم با گوشیش ور رفت. دستام رو از همون پشت سرش بردم جلو و یکی یکی دکمه های پیرهنش رو باز کردم و دستم رو روی سینش کشیدم. سرم رو بردم تو گردنش و نفس عمیقی کشیدم. یه دفعه از جاش بلند شد و مبل رو دور زد و بلندم کرد و انداختم رو دوشش. خنده ی بلندی کردم و جیغ خفه ای کشیدم. از پله ها رفت بالا و رفت تو اتاق. انداختم رو تخت و پیرهنش رو در آورد و روم خم شد و لبام رو با دندون گرفت. لباسم رو با شدت در آورد و شلوارم رو هم با شدت کشید پایین. دوباره روم خم شد و سرش رو برد تو گردنم و گاز ریزی ازش گرفت. یکی از دستام رو بردم تو موهاش و کشیدم و با اون یکی دستم گردنش رو گرفتم.
آبتین: می‌خوام تلافی این یه هفته رو قشنگ در بیارم.
سرش رو بردم سمت گوشم و نفس عمیق و سنگینی کشید. رفت عقب و شلوارش رو در آورد.
☆☆☆☆☆
نگار در رو باز کرد و رفتیم تو. بعد از اینکه سلام علیک کردیم دستش رو گرفتم و بردم تو آشپزخونه.
من: نگار حدس بزن چیشده.
نگار: چیشده؟ حامله ای؟
بهش چشم غره رفتم.
نگار: نه نه. این نمیشه چون اصلا با هم رابطه نداشتید.
یه جوری نگاش کردم که بفهمه درست گفته.
با شک نگام کرد.
نگار: داشتید؟
سرم رو تکون دادم که چشماش گرد شد و جیغی کشید.
نگار: نههههههه.
دستم رو کشید و نشوندم رو صندلی.
نگار: بگو ببینم چجوری بود؟
من: برو بابا. من بیام برا تو تعریف کنم چجوری رابطه داشتم؟ 
کلش رو عین بز تکون داد.
من: مگه تو برا من تعریف کردی؟
نگار: خب تو از من نخواستی.
من: بسه انقدر چرت و پرت نگو. حال نی نی چطوره؟
نگار: فعلا نی نی رو ول کن. کی بالاخره ابراز علاقه کردید؟
براش تعریف کردم که کلی غر زد که چرا زود تر بهش نگفتم. رفتیم تو پذیرایی و کنار مامان اینا نشستیم. مهمونی خیلی کوچیکی بود و فقط خودمون بودیم. نگار بالاخره کیک رو آورد و گذاشت رو میز.
نیما: ای بابا نگار زود باش دیگه دارم میمیرم.
نگار: خیله خب آروم باش. الان میبرم.
بعد هم چاقو رو گرفت دستش و کیک رو برید که توش صورتی بود. نیما چه قدر ذوق کرده بود که بچش دختره و یه سره قربون صدقه ی نگار و بچش میرفت.
نگار: ایشالا نفرای بعدی هم لیدا و آبتینن.
بعد هم معنا دار نگاهم کرد که ابروهام رو براش انداختم بالا که یعنی دهنت رو ببند.
مامان: خدا از دهنت بشنوه نگار جان.
آبتین: نگران نباش مامان جان. ایشالا در اولین فرصت.
مامان: ببینیم و تعریف کنیم.
برگشتم سمت آبتین و شروع کردم به حرف زدن.
من: که در اولین فرصت آره؟
آبتین: معلومه که آره. دیگه دارم پیر میشم. باید زودتر بابا شم.
لبخندی زدم و فقط نگاش کردم.
آبتین: چیه؟
من: دارم به این فکر میکنم که بابا شدن چه قدر بهت میاد.
اونم لبخندی زد و دستش رو روی بازوم حرکت داد.

💞 حسی به نام عشق 💞Место, где живут истории. Откройте их для себя