#پارت_شصت_و_هشتم 💫
چشمام رو باز کردم و نگاش کردم.
آبتین: خیلی درد داری؟
با تعجب نگاش کردم. این از کجا فهمید. سرم رو آروم تکون دادم. کمکم کرد بلند شم و بشینم. موهام رو داد پشت گوشم و صورتم رو پاک کرد.
آبتین: بیا این قرص رو بخور.
قرص و لیوان رو ازش گرفتم و خوردم.
من: تو از کجا...
آبتین: وسایلت رو تو دستشویی دیدم.
لبم رو گاز گرفتم و سرم رو انداختم پایین. حتما نوار رو روی روشویی جا گذاشتم.
آبتین: دراز بکش یکم شکمت رو ماساژ بدم.
من: نمیخواد تو برو بخواب.
آبتین: من خوابم نمیاد. فقط یکم برو اونور تر که بیام رو تخت که راه دست داشته باشم.
یکم رفتم سمت راست. آبتین هم اومد رو تخت و کنارم دراز کشید و لباسم رو داد بالا و دستش رو گذاشت رو شکمم و شروع کرد به ماساژ دادن. از برخورد دستش با پوستم شکمم منقبض و نفسم تند شد. دستاش خیلی گرم بود و یکم حالم رو بهتر کرد. همینطوری که ماساژم میداد چشمام گرم شد و خوابم برد.
☆☆☆☆☆
صبح که چشمام رو باز کردم دیدم تو بغل آبتینم و یقه ی تیشرتش رو گرفتم تو دستم و اونم دست راستش رو سرمه و با اون یکی دستش بغلم کرده. سرم رو بردم بالا نگاش کنم که دیدم داره نگام میکنه. هول شدم.
من: ص...صبح به خیر.
آبتین: صبح به خیر. بهتری؟
من: آره خیلی.
آبتین: خداروشکر.
بعد هم پیشونیم رو بوس کرد. یقه ی تیشرتش رو ول کردم.
آبتین: بگیر بخواب تازه ساعت هشته.
بعد هم محکم تر بغلم کرد.
من: آبتین مگه نمیخوای بری مطب؟
آبتین: نوچ. امروز یه مریض خاص دارم که باید ازش مراقبت کنم.
با ذوق و شوکه لبخندی زدم و منم بغلش کردم و نفس عمیقی کشیدم.
☆☆☆☆☆
من: آبتین به خدا سیر شدم. خفم کردی.
آبتین: نه بخور باید تقویت شی.
من: به خدا تا حالا تو عمرم انقدر جیگر نخورده بودم که تو امروز به خوردم دادی.
آبتین: بخور انقدر صحبت نکن. بعدش میخوایم بازی کنیم.
من: بازی؟
آبتین: آره. جرعت حقیقت.
من: دو نفره؟
آبتین: آره.
من: باش.
☆☆☆☆☆
من: خب نوبت منه. جرعت با حقیقت؟
آبتین: جرعت.
من: پاشو بهم سواری بده.
آبتین: مگه من اسبم.
من: نوچ. دور از جون اسب. اسب حیوان نجیبی ست.
آبتین: یعنی من نجیب نیستم دیگه؟
من: نه عزیزم شوخی کردم. حالا هم پاشو منو کول کن. بدو.
پشتش رو کرد بهم. دستام رو دور گردنش حلقه کردم و پاهامم دور کمرش. چند دور دور خونه چرخید و گذاشتم پایین.
آبتین: خب جرعت یا حقیقت؟
من: حقیقت؟
آبتین: دوست داری منو بوس کنی؟
ابروهام پرید بالا. انتظار هر چیزی رو داشتم جز این.
من: جرعت.
آبتین: منو بوس کن.
من: ای بابا. علاقه ی زیادی به بوس کردن داری؟
آبتین: اوهوم. مخصوصا اگه تو بوسم کنی.
من: خیله خب حالا. نمیخواد چاخان کنی.
بعدم دولا شدم و لپش رو بوس کردم.
VOUS LISEZ
💞 حسی به نام عشق 💞
Roman d'amourخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...