۲۶.چایی

199 21 6
                                    

#پارت_بیست_و_ششم 💫
آبتین: نکنه میخوای تا فردا همون جا وایسی؟
به خودم اومدم و همراهش از مغازه رفتم بیرون. بعد از خوردن ناهار با آیلین و آبتین آیلین رو سر راه گذاشتیم خونشون و راه افتادیم سمت آموزشگاه. 
من: آبتین من واقعا نمیخواستم تو رو تو خرج بندازم.
آبتین: این چه حرفیه میزنی. این تنها کاریه که میتونم در برابر کاری که تو برام میکنی برات انجام بدم. پس‌ دیگه حرفش رو نزن.
یه دفعه یاد این افتادم که قرار بود حالش رو بگیرم به خاطر اینکه الکی گفته بود تو مطبش با هم آشنا شدیم. دستم رو بردم جلو و گوشش رو محکم گرفتم.
آبتین: آی آی آی چیکار میکنی روانی؟
من: اولا که روانی خودتی. دوما برا چی گفتی که ما تو مطبت با هم آشنا شدیم. این یه مورد رو که میتونستی راست بگی. نمیگی بعدا حرفمون دو تا میشه. شانس آوردی که تونستم جلو آیلین جمعش کنم.
آبتین: آخ آخ گوشم رو ول کن. خب یهویی شد منم مغزم کار نکرد همینطوری یه چیزی گفتم. گوشم رو ول کن کندیش.
گوشش رو ول کردم و دست به سینه نشستم سر جام.
آبتین: دختره ی دیوونه.
بهش اهمیت ندادم و به خیابون خیره شدم. داشتیم نزدیک آموزشگاه میشدیم. 
من: همینجا نگه دار من بقیه راه رو پیاده میرم.
سرش رو تکون داد و ماشین رو بغل خیابون نگه داشت. کیفم رو برداشتم و فعلنی گفتم. ۵ دقیقه ای رسیدم دم آموزشگاه. یه راست رفتم تو آبدارخونه. کسی جز نگار تو آبدارخونه نبود.  کنارش نشستم و سلام کردم.
من: سلام. صبح زود کجا رفته بودی؟
نگار: سلام. امون بده برسی. با نیما رفته بودیم بیرون.
من: چه خبرتونه وقت و بی وقت بیرونید.
لیدا: خب میخوایم همدیگه رو بیشتر بشناسیم. 
من: باشه خب بیشتر بشناسید ولی نه اینکه هر روز بیرون باشید.
خواست چیزی بگه که فرجی اومد تو و سلام کرد. دو تایی جواب سلامش رو دادیم و بلند شدیم. از لیدا خدافظی کردم و رفتم تو کلاس خودم.
☆☆☆☆☆
وسطای کلاس بدجور هوس چایی کردم.
من: بچه ها شما تمرینای این قسمت رو حل کنید من الان میام. کلاس رو نذارید رو سرتونا. 
لیوانم رو برداشتم و رفتم سمت آبدارخونه. خداروشکر آب جوش بود. یه نپتون برداشتم و انداختم تو آب جوش و منتظر موندم تا رنگ بگیره. بعد از اینکه قشنگ رنگ داد نپتون رو انداختم دور و لیوانم رو برداشتم که برم بیرون که یه دفعه فرجی اومد تو. سرم رو انداختم پایین و خواستم از بغلش رد شم که نذاشت.
من: میشه لطفا برید کنار آقای فرجی. بچه ها تو کلاس منتظرمن.
فرجی: راحت باش. فرهاد صدام کن.
چشام گرد شد. این دیگه کیه. اخمی کردم و خودم رو کشیدم کنار.
من: اگه میشه برید کنار میخوام برم بیرون.
کنار که نرفت هیچ بهم نزدیک تر شد. رفتم عقب که خوردم به لبه ی کابینت. کامل بهم چسبیده بود و بدنش به بدنم میخورد. حالم داشت بد میشد.
من: همین الان برو عقب وگرنه جیغ میزنم.
فرجی: خب جیغ بزن عزیزم. جیغ زدنت هم قشنگه.
دستش رو گذاشت رو صورتم که دستش رو پس زدم ولی دوباره همون کارو تکرار کرد. یه لحظه حواسم جمع شد و چایی ای که تو دستم بود و ریختم رو صورتش.  آخیش دلم خنک شد. دادی کشید و رفت عقب. اومدم از موقعیت استفاده کنم و برم بیرون که وحشی شد و بدون توجه به سوختگیه صورتش هلم داد که دوباره خوردم به لبه ی کابینت. باز داشت بهم نزدیک میشد که آبتین با دو اومد تو آبدارخونه و از پشت پیرهنش  رو کشید انداخت بیرون و شروع کرد به زدنش. همه ی معلما و بچه ها از کلاساشون اومده بودن بیرون. وای خدا آبرومون رفت.
من: آقای حسینی ولش کنین بچه ها دارن نگاه میکنن.
آبتین یه مشت دیگه زد تو صورت فرجی و از روش بلند شد.
آبتین: بیچارت میکنم. یه کاری میکنم اخراجت کنن مرتیکه ی بی ناموس.
فرجی با اون حال داغونش بازم ول نکرد و شروع کرد حرف زدن.
فرجی: به تو چه چیکارشی مگه.
با دادی که آبتین زد کله سالن لرزید.
آبتین: نامزدشم.
تکون محکمی خوردم و با چشمای گرد به آبتین نگاه میکردم.
آبتین: حالا هم زودتر گورت رو گم کن از اینجا. یالا.
فرجی به زور بلند شد و از سالن رفت بیرون.
یه دفعه همه ی بچه ها شروع کردن دست زدن. از خجالت داشتم آب میشدم. از بین بچه ها رد شدم و رفتم تو کلاس. عجب وضعیتی. یه چایی خواستم بخورما. یاد اون لحظه ای افتادم که با داد و محکم گفت نامزدشم. لبخندی رو لبم نشست. وقتی یاد اون لحظه ای میوفتم که فرجی اونطوری بهم دست میزد حالم بد میشه.  وای حالا باید به رشیدی هم جواب پس بدیم. پوفی کردم و نشستم پشت میز. بچه ها هم یکی یکی میومدن تو. انقدر ازم سوال پرسیدن که آخرش عصبی شدم.
من: دیگه نشنوم کسی درباره ی موضوع امروز حرفی بزنه.
اینو که گفتم همه ساکت شدن. کتاب رو باز کردم و ادامه ی درس رو دادم.

💞 حسی به نام عشق 💞Where stories live. Discover now