۵۵.دعوا

187 19 0
                                    

#پارت_پنجاه_و_پنجم 💫
آبتین: خب بریم؟
من: بریم.
کیفم رو برداشتم و از جام بلند شدم. کلاه رو گذاشتم سرم و سوار شدم. دوباره دستام رو دور کمرش حلقه کردم و سرم رو گذاشتم رو شونش. ‌
آبتین: اگه خسته نیستی بریم یه جایی.
من: کجا؟
آبتین: بریم میفهمی.
من: باشه.
استارت زد و راه افتاد. نیم ساعتی تو راه بودیم که دیدم رسیدیم به استریت فود.
من: وای من همیشه دوست داشتم بیام اینجا.
آبتین: نگار بهم گفته بود.
ای نگار. موتور رو یه جا پارک کردیم و راه افتادیم سمت ماشینا.
آبتین: چی میخوری؟
من: همین الان بستنی خوردیم.
آبتین: باشه خب. این شاممونه.
من: باشه پس یه همبرگر.
دو تا همبرگر سفارش دادیم و منتظر شدیم تا حاضر شه.
من: اینجا خیلی باحاله. ایدش خیلی جالبه. 
آبتین: آره منم همیشه با ملیسا میومدم اینجا.
لبخندم محو شد و فقط نگاش کردم.
آبتین: قیافشو. شوخی کردم بابا. من و ملیسا اصلا تا حالا از این جاها نرفتیم.
یکم خیالم راحت شد. سرم رو تکون دادم و چیزی نگفتم. غذاهامون رو گرفتیم و رفتیم سمت چمنا و نشستیم.
آبتین: کی می‌خوایم دعوا راه بندازیم؟
من: دعوا؟
آبتین: آره دیگه. قرار شد یه دعوایی چیزی راه بندازیم که فکر کنن با هم تفاهم نداریم و از هم جدا شیم.
من: مثل اینکه بدت نمیاد زودتر از شر من خلاص شی.
آبتین: من اینو نگفتم.
من: اینو نگفتی ولی منظورت دقیقا همین بود.
آبتین: تو نمی‌خوای از هم جدا شیم؟
چی باید میگفتم. میگفتم نه من عاشقتم نمی‌خوام ازت جدا شم؟ سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم.
آبتین: لیدا؟
من: مهم نیست که من چی می‌خوام. باید ببینیم چی پیش میاد.
بعد هم از جام بلند شدم.
من: پاشو بریم.
بعد هم بدون توجه بهش رفتم سمت موتور. 
☆☆☆☆☆
در خونه رو باز کردیم و رفتیم تو. چراغا خاموش بود و کسی نبود. آروم رفتیم بالا و رفتیم تو اتاقامون. خودم رو انداختم رو تخت و سرم رو بردم تو بالش. خدایا خودت کمکم کن. چشمام رو بستم که یه ثانیه ای خوابم برد.
☆☆☆☆☆
نیما: بله؟
من: سلام خوبی؟
نیما: سلام قربونت. تو خوبی؟
من: مرسی. میگم نیما. من می‌خوام کار آبتین رو تلافی کنم.
نیما: چجوری؟
من: ببین من امروز راضیش میکنم بیایم بیرون برای خرید. بعد من سوییچ یدک موتورش رو میارم میدم به تو وقتی ما رفتیم تو پاساژ تو بیا موتور رو بردار برو.
نیما: خب اینجوری که بیچاره سکته می‌کنه. جونش به موتورش بستس.
من: نترس هیچیش نمیشه.
نیما: باشه. پس بهم خبرش رو بده.
من: باشه. مرسی کلی.
نیما: خواهش میکنم. فعلا.
من: خدافظ.
گوشی رو قطع کردم و رفتم سمت اتاق آبتین. در زدم و با صدای بفرماییدش رفتم تو.
من: آبتین میای بریم بیرون؟
آبتین: نه.
من: چرا خب؟
آبتین: مگه همین دیشب بیرون نبودیم؟
من: خب آخه می‌خوام خرید کنم.
آبتین: نه. کار دارم.
رفتم سمتش و صندلی چرخداری که روش نشسته بود رو چرخوندم سمت خودم. سرم رو بردم جلو و پیشونیم رو چسبوندم به پیشونیش.
من: بیا دیگه.
فقط نگام میکرد.
من: پس میای دیگه؟
فقط سرش رو تکون داد.
سرم رو بردم عقب و گونش رو بوس کردم و سریع از اتاق رفتم بیرون و سریع خودم رو رسوندم اتاق خودم. قلبم تند تند میزد. از من این کارا بعید بود. موهام رو دادم پشت گوشم و نفس عمیقی کشیدم.

💞 حسی به نام عشق 💞Where stories live. Discover now