۵۴.موتور

184 21 2
                                    

#پارت_پنجاه_و_چهارم 💫
نسکافم رو گذاشتم رو میز و گوشیم رو برداشتم. عکسی که نگار ازم گرفته بود رو پست کردم تو اینستا و گوشی رو خاموش کردم.
من: چه قدر خوب شد بعد این همه مدت باز اومدیم اینجا.
نگار: آره واقعا. خیلی وقت بود نیومده بودیم.
با صدای زنگ گوشیم نگام کشیده شد سمتش. آبتین بود.
من: بله؟
آبتین: کجایی تو لیدا؟
من: با نگار اومدیم کافی شاپی که قبلا میومدیم. چیشده؟
آبتین: همین الان عکسی که گذاشتی اینستا رو برمی داری.
من: چرا؟
آبتین: جاهایی که نباید معلوم باشه معلومه. بعدشم این یارو کیه اولین نفر عکست رو لایک کرده؟
من: اولا که به تو چه دوما اینکه به تو چه.
آبتین: همین الان عکست رو پاک کن. 
من: یه کلام. پاک نمیکنم. خدافظ.
بعد هم قطع کردم.
نگار: چی میگه؟
من: چرت و پرت. میگه عکسی که گذاشتی اینستا رو بردار.
نگار: این که نشونه ی خیلی خوبیه. یعنی روت غیرتی میشه.
دستم رو بردم زیر شالم و به بیرون نگاه کردم. راست میگفت. ته دلم کلی ذوق کردم ولی به روی خودم نیاوردم و عکس رو پاک نکردم.
☆☆☆☆☆
کلید انداختم و در رو باز کردم. اومده بودم خونه تا یه سری از کتابام رو بردارم. کتابا رو گذاشتم تو کولیم و رفتم بیرون. در رو که باز کردم یه موتوری جلوی پام ترمز کرد. چون کلاه کاسکت سرش بود نتونستم بفهمم کیه. همون لحظه کلاهش رو برداشت و برگشت سمتم. چشام گرد شد.
من: آبتییین؟
آبتین: لیداااا؟
من: باز تو ادای منو درآوردی. این چیه؟
آبتین: موتوره.
من: جدا؟ من فکر کردم گاریه. از کجا آوردی؟
آبتین: مال خودمه. تو خونه ی خودم بود. دیدم خیلی وقته نرفتم باهاش بیرون گفتم الان بیام بریم یه دوری بزنیم. تازه ، یه بستنی هم بهت بدهکارم. فکر نکن یادم رفته.
لبخند دندون نمایی بهش زدم. به تیپش نگاه کردم. کلا سر تا پا مشکی بود. یه پیرهن مشکی پوشیده بود با یه کت چرم کوتاه مشکی روش و شلوار جین مشکی. موتورش هم که مشکی بود. یه کلاه کاسکت گرفت سمتم.
آبتین: سرت کن بریم.
کلاه رو ازش گرفتم و گذاشتم رو سرم و آبتین هم برام تنظیمش کرد. دستم رو گذاشتم رو شونش و پریدم بالا.
آبتین: منو بگیر که نیفتی.
بدون حرفی دستام رو دور کمرش حلقه کردم و سرم رو گذاشتم رو شونش. استارت زد و راه افتاد. خیلی تند میرفت برای همین باد با شدت بیشتری به صورتمون میخورد.
من: آبتین سردت نیست؟
آبتین: نه عزیزم.
لبخندی زدم و دوباره سرم رو گذاشتم رو شونش. جلوی بستنی فروشی نگه داشت و موتور رو قفل کرد.
آبتین: بفرمائید سرکار خانم.
خندیدم و دستش رو گرفتم. پشت میز نشستیم و دو تا ظرف بستنی اسکوپی سفارش دادیم.
آبتین: از فردا هم که ترم های جدید شروع میشه.
من: وای آره. اصلا حسش نیست. این تعطیلی خیلی بهم خوش گذشت.
آبتین: چون عقدت بود؟
شیطون نگام کرد که خنده ی کوچیکی کردم و سرم رو انداختم پایین.
من: بیا درباره ی چیزای مهم تر حرف بزنیم مثلا اینکه ملیسا کیه؟
جدی شد و سرش رو انداخت پایین و اخم ریزی کرد. صاف نشست و دستاش رو گذاشت رو میز.
آبتین: خب ... منو ملیسا رابطمون خیلی جدی بود. در حدی که تا ازدواج پیش رفتیم ولی شب عروسی بهش خبر دادن  که پدر بزرگش فوت کرده و همه ی اموالش به اون رسیده. پدر بزرگش هم کم کسی نبود. اونم همون شب عروسی از آرایشگاه گذاشت رفت خارج. بعد از یه سال دوباره برگشت و خواست با هم باشیم منه ساده هم قبول کردم. یکم که گذشت خواستم سوپرایزش کنم برای همین رفتم خونش ولی ...
یکی از دکمه های پیرهنش رو باز کرد و دستی به صورتش کشید. بغضی که داشت  رو خوب حس میکردم. 
آبتین: بی سر و صدا رفتم تو خونه و از پله ها رفتم بالا. در اتاقش بسته بود. بدون در زدن وارد شدم و اونو با یه پسر دیگه دیدم یا بهتره بگم یه مرده دیگه. همیشه به خودم میگفتم که من براش کافی نبودم که اون این کارو باهام کرد. اگه میخواست بره با یکی دیگه برای چی دوباره اومد سمت من و خواست باهام باشه. حالا هم بعد پنج سال دوباره اومده که زندگیم رو بهم بریزه.
با دستام دستاش که روی میز بود رو گرفتم.
من: این دفعه دیگه من هستم. نمی ذارم ذره ای ناراحتت کنه.
باورم نمیشد من بودم که داشتم این حرفا رو میزدم. آبتینم اول با تعجب نگام کرد بعد دستام رو گرفت و برد سمت لباش و بوسشون کرد. لبخندی زدم و نگاش کردم.
آبتین: خب بیا بحث رو عوض کنیم.
من: خب من یه سوال دیگه دارم. چرا نیما و بابا انقدر شبیه خارجیان؟
آبتین: چون بابا یه رگش آمریکاییه.
من: جدا؟ چه باحال. پدر شوهر آمریکایی گیرم اومده. چه با کلاس.
بعد هم با هم خندیدیم.

××××××××××××شاید دو تا پارت دیگه هم صبح آپ کنم منتظر باشید 😉❤️

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

××××××××××××
شاید دو تا پارت دیگه هم صبح آپ کنم
منتظر باشید 😉❤️

💞 حسی به نام عشق 💞Where stories live. Discover now