۱۸.قرار

217 21 7
                                    

#پارت_هجدهم 💫
من: به به چه عجب تشریف آوردید.
نگار: میخواستم ناهار بمونم ولی خب چه کنم که دلم نیومد بدون تو بخورم.
خنده ای کردم که دستم رو گرفت و از جام بلند کرد و برد تو آشپزخونه.
نگار: خب مشغول شو.
من: مشغول چی؟
نگار: ناهار درست کن دیگه.
من: گفتم تو الکی از شکمت نمیگذری. میخواستی من بیچاره رو تو دردسر بندازی.
نگار: اولا که میخواستم دست پخت تو رو بخورم. دوما تو که بالاخره باید یه چیزی درست میکردی.
با دست هلش دادم و از آشپزخونه فرستادمش بیرون.
من: خیله خب برو تو دست و پا واینستا.
میخواستم ته چین درست کنم. مواد رو گذاشتم بیرون و مشغول شدم.
☆☆☆☆☆
آخرین قاشق رو خوردم و تکیه دادم به پشتی صندلی.
من: آخ ننه ترکیدم.
نگار: خب مگه مجبوری انقدر بخوری؟
من: دوست دارم خب. خیلی خوشمزه شده بود.
از جاش بلند شد و ظرفا رو گذاشت تو سینک و دست منو مثل کش تنبون کشید و برد تو اتاق.
من: چته باز؟
نگار: خب بیا برات یه تیپ مشتی بزنیم که میخوای بری سر قرار.
دستم رو از دستش کشیدم بیرون.
من: چی چی رو تیپ بزنم. مگه میخوام کجا برم. یه چیز ساده میپوشم دیگه.
نگار: نوچ نمیشه.
من: نگار خانم حواست هست که بعدش باید بیام آموزشگاه دیگه؟
یکم بادش خوابید.
نگار: خب عیب نداره صبر کن.
تا کمر رفته بود تو کمدم. دست به کمر وایساده بودم و به کاراش نگاه میکردم. از اونجایی که هوا یکم سرد شده بود یه مانتوی نسبتا کلفت خردلی جلو باز که تا یکم بالای زانوم بود و یه پیرهن سفید ساده ی شیک و شلوار جین قد نود و شال سورمه ایم که خط های سفید داشت بیرون آورد. لباسا رو پرت کرد تو صورتم.
نگار: بپوش.
من: امر دیگه؟
نگار: آها وایسا.
دوباره خم شد تو کمد و کتونی های خردلیم رو بیرون آورد.
نگار: خب حالا من میرم تو هم بپوش که زود تر بریم بیچاره رو منتظر نذاری.
بعد هم از اتاق رفت بیرون و در رو بست. لباسا رو تنم کردم و رفتم جلوی آینه. موهام رو از وسط فرق باز کردم و از کف سرم از دوطرف بافتم. بقیه رو هم از پشت ساده بافتم. یه خط چشم معمولی کشیدم و یکم ریمل زدم. رژ کالباسیم رو هم برداشتم و رو لبام کشیدم. نگاهی به خودم تو آیینه کردم. خوب شده بودم. کیف سورمه ایم رو یه وری انداختم و عطرمو روی خودم خالی کردم و بعد از برداشتن گوشیم از اتاق رفتم بیرون.
نگار: به به. که میخواستی ساده بری.
من: خب تو دادی اینا رو بپوشم.
نگار: من گفتم انقدر موهات رو خوشگل کنی و عطر رو روی خودت خالی کنی؟
من: گیر دادیا. حالا بعد یه عمری ما عطر زدیم. 
نگار: خب منم همینو میگم دیگه.
پوفی کشیدم و از اتاق رفتم بیرون. کتونیام رو پوشیدم و در ماشین رو زدم. لیدا هم بعد از قفل کردن در سوار ماشین شد. استرس داشتم. اولین بار بود دوتایی میرفتیم بیرون. لیدا رو جلوی آموزشگاه پیاده کردم و رفتم سمت کافه. نگاهی به اطراف کردم که دیدم سمت راست کافه پشت میز دو نفره ای نشسته. فنجونی جلوش بود و دستاش رو دور فنجون حلقه کرده بود. صندلی جلوییش رو کشیدم و نشستم. با شنیدن صدای صندلی سرش رو آورد بالا.

💞 حسی به نام عشق 💞Where stories live. Discover now