۹۷.آیدا

178 13 0
                                    

وقتی چشمام رو باز کردم تو یه اتاق خالی بودم. گیج به اطرافم نگاه کردم. شکم خوابیدم رو که دیدم همه چی یادم اومد. به خاطر صداهایی که از بیرون میومد سرم رو چرخوندم سمت در. در باز شد و آبتین و بقیه ریختن تو اتاق.
مامان: الهی فدات شم. خدا تو رو برامون نگه داشت.
همه ریخته بودن بالا سرم و تند تند حرف میزدن و منم گیج و ویج نگاشون میکردم.
آبتین: آروم تر یکم. بیچاره قاتی کرد.
من: چیشده؟
آیلین با ذوق و شوق انگار که داره فیلمی که دیده رو تعریف می‌کنه شروع کرد.
آیلین: وقتی بچه به دنیا میاد بهت حمله ی قلبی دست میده و دکترا هر کاری میکنن نمیتونن برت گردونن. وقتی میبینن کاری از دستشون برنمیاد طبق رسم بچه رو میارن سمتت که بچه دو تا دستاش رو می‌ذاره رو صورتت و گریه میکنه و تو هم همون موقع برمی‌گردی.
لبخندی زدم. پس خواب نبود. خدایا شکرت. واقعا مثل یه معجزه بود. در اتاق زده شد و پرستار با بچه اومد تو.
آبتین دستم رو گرفت که یکم خودم رو کشیدم بالا که دردم گرفت ولی به زور نشستم. بچه رو داد بغلم و گفت زود میاد میبرتش چون باید بذارنش تو دستگاه. نگاش کردم. چه قدر کوچولو بود. آروم صورت کوچولوش رو که آروم خوابیده بود رو بوس کردم.
نگار: خب درباره ی اسمش تصمیم گرفتید؟
من: آره ... آیدا.
همه لبخند زدن و بهمون تبریک گفتن.
مامان: بیاید بریم بیرون بذارید یکم با هم تنها باشن.
همه رفتن بیرون و من و آبتین و آیدا موندیم. آبتین دستش رو گذاشت رو سر آیدا و آروم بوسش کرد که شروع کرد به گریه کردن. برگشتم سمتش و چشم غره بهش رفتم.
آبتین: چیه خب. بچمه. بوسش نکنم؟ احتمالا گشنشه.
راست میگفت بچه گشنش بود. آروم لباسم رو دادم بالا و شروع کردم بهش شیر دادن. اولین میک رو که زد حالم یه جوری شد و یه حس خیلی خوبی تو کل بدنم حس کردم. لبخند عمیقی زدم و با عشق نگاش کردم.
آبتین: لیدا خانم داره حسودیم میشه ها.
من: عزیزم بذار یه ساعت از دنیا اومدنش بگذره.
لبه تخت نشست و دستش رو کشید رو صورتم.
آبتین: اگه از دستت میدادم چیکار میکردم.
دستم رو گذاشتم رو دستش و به صورتم فشارش دادم و چشمام رو بستم.
من: دربارش حرف نزن آبتین. حالا که هم من هم آیدا سالمیم. باید خداروشکر کنیم.
لبخندی زد و لبم رو بوس کرد.
آبتین: دوست دارم.
لبخندی زدم و فقط نگاش کردم.

💞 حسی به نام عشق 💞Où les histoires vivent. Découvrez maintenant