#پارت_پنجم 💫
یه مانتوی سورمه ای جلو باز که بلندیش تا روی زانوم بود برداشتم و با یه تیشرت قرمز از زیرش پوشیدم و شلوار قد نودم رو هم پام کردم. یه خط چشم معمولی کشیدم و یه رژ کالباسی هم زدم و موهام رو از دو طرف بافتم و شال قرمزم رو که حاشیه های سورمه ای داشت رو سرم کردم و بعد از برداشتن کیفم از اتاق رفتم بیرون. نگار رو مبل نشسته بود و سرش تو گوشیش بود.
من: بریم نگار من حاضرم.
از جاش بلند شد و بعد از اینکه در رو قفل کرد رفتیم تو پارکینگ و سوار ماشین شدیم.
☆☆☆☆☆
تو آبدار خونه نشسته بودیم و مشغول چایی خوردن بودیم. منتظر بودم آبتین بره کلید کلاس رو بگیره تا بتونم ماژیک رو بذارم تو پوشش. بالاخره همه از آبدارخونه رفتن بیرون و آبتین هم رفت که کلیداش رو بگیره. سریع از جام بلند شدم و ماژیک نگار رو گذاشتم تو پوشش و ماژیک خودش رو برداشتم و گذاشتم تو کیفم. تو لیوانم آب ریختم و رفتم تو کلاس. بچه های ۱۰ ساله تو کلاس نشسته بودن و منتظر من بودن. وای خدا باز شروع شد. در رو باز گذاشتم که ببینم میره تو آبدارخونه یا نه. ده دقیقه گذشت که دیدم نمیاد. نکنه اصلا از ماژیک استفاده نکنه. یه دفعه با صدای بلند در یکی از کلاسا نگام به سمت در کشیده شد. آبتین رو دیدم که داشت میرفت تو آبدارخونه. ایول.
من: بچه ها من الان برمیگردم. کلاس رو نذارین رو سرتونا.
سریع از کلاس رفتم بیرون و رفتم تو آبدارخونه. خودم رو زدم به اون راه و در یخچال رو باز کردم. پشتش به من بود و داشت با خودش حرف میزد. انقدر حواسش پرت بود که اصلا نفهمید من اومدم تو.
آبتین: خدا بگم این خانم احمدی رو چیکار نکنه. تمام لباسم به گند کشیده شد. اون دختره هم که همچین خودش رو میگیره که دلم میخواد...
سرفه ای کردم که حرفش رو قطع کرد و برگشت سمتم و با دیدن من اخماش رفت تو هم. منم اخم کردم.
من: خب میگفتین.
آبتین: فکر نمیکنید گوش وایسادن کار بدیه؟
من: ببخشید که شما داشتید بلند بلند غر میزدید.
آبتین: میتونستید اعلام حضور کنید.
نگام کشیده شد سمت تیشرتش. چون تیشرتش سفید بود جوهری که رو لباسش پخش شده بود کامل واضح بود. دستاشم که نگم. کاملا جوهری بود. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و شروع کردم ریز ریز خندیدن.
من: به نظرم بهتره به جای غر زدن یه فکری به حال لباستون بکنید.
از عصبانیت دستاش مشت شده بود. آب رو ریختم تو لیوانم و پشتم رو کردم بهش و رفتم سمت در که یه دفعه دستم رو گرفت. با تعجب به دستش که مچ دستم رو گرفته بود نگاه کردم.
آبتین: از کاری که کردی پشیمونت میکنم خانم باصری.
خانم باصریش رو با لحن مسخره ای گفت.
من: کدوم کار؟
آبتین: خودت رو نزن به اون راه. حالا من تا پنج ساعت دیگه چه غلطی کنم.
شونم رو انداختم بالا.
من: مشکل من نیست. حالا هم دستم رو ول کنید.
فشاری از حرص به مچ دستم وارد کرد که اخمی رو پیشونیم نشست. دستم رو ول کرد که سریع از آبدارخونه زدم بیرون. رفتم تو کلاس و در رو بستم. خدا به خیر کنه. به مچ دستم نگاه کردم که یکم قرمز شده بود. سرم رو تکون دادم و رفتم سمت میزم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
💞 حسی به نام عشق 💞
Romanceخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...