۶۱.خونه

205 22 2
                                    

#پارت_شصت_و_یکم 💫
به جاهای تند آهنگ که می رسید دو تا دستام رو می گرفت و با هم میچرخیدیم. یه دفعه رو سرمون کاغذ های رنگی ریختن رو سرمون. آهنگ که تموم شد یه دور دیگه چرخوندم و دستم رو کشید و گرفتم تو بغلش. جفتمون نفس نفس میزدیم. همه برامون دست زدن و دوباره ریختن وسط.
☆☆☆☆☆
ماشین رو جلوی در خونه پارک کرد و پیاده شدیم. مامان اینا هم از ماشین پیاده شدن و اومدن سمتمون.
مامان: ایشالا خوشبخت شید بچه ها.
بعدم جفتمون رو بغل کرد و اشکاش رو پاک کرد. بابا هم بغلمون کرد و بوسمون کرد. از بقیه هم خدافظی کردیم و رفتیم تو.
جلوی در کفشام رو در آوردم و گرفتم دستم.
من: آخ کمرم.
دستم رو گذاشتم رو کمرم و خودم رو دادم جلو. یهو آبتین اومد سمتم و بغلم کرد و انداختم رو کولش.
من: هی چیکار میکنی؟ بذارم پایین الان کمرت میشکنه.
آبتین: نترس نمیشکنه.
در اتاق رو باز کرد و گذاشتم زمین.
من: چه قدر میشه؟
آبتین: ده تومن.
دستام رو زدم به دامنم.
من: شرمنده الان ندارم. برو فردا بیا.
آبتین: خیلی پررویی.
بازوم رو گرفت و آوردم جلو و پیشونیم رو بوس کرد.
آبتین: شب به خیر.
من: شب به خیر. 
رفتم تو اتاق و در رو بستم.

💞 حسی به نام عشق 💞Место, где живут истории. Откройте их для себя