#پارت_چهلم 💫
ماشین رو که تو پارکینگ پارک کرد پیاده شدیم و رفتیم تو.
من: سلام. ببخشید مزاحم شما هم شدم.
مامان: سلام عزیزم. این چه حرفیه. اینجا دیگه خونه ی تو هم هست.
لبخندی زدم.
بابا: خب دیگه برین بالا استراحت کنید. آبتین خان اتاقت مرتبه دیگه ایشالا؟ جلو عروسمون آبرو داری کن.
آبتین: نگران نباش بابا جان مرتبه.
مگه من قرار بود تو اتاق آبتین بخوابم؟
من: ببخشید ولی میشه من پیش آیلین بخوابم؟ البته اگه راحت باشه.
مامان: این چه حرفیه عزیزم. هرجا راحتی بخواب.
بابا: عه عروس جان چرا انقدر این پسر ما رو اذیت میکنی؟ ببین چجوری بادش خوابیده.
برگشتم سمت آبتین که دست به سینه وایساده بود و زمین رو نگاه میکرد.
خنده ای کردم و برگشتم سمت بابا.
من: نگران نباشید بابا جان خوب میشه.
بابا: چی بگم والا. از کار شما جوونا نمیشه سر در آورد.
مامان: برید بچه ها. برید استراحت کنید خسته شدید.
من: شب تون به خیر.
آبتین: شب به خیر.
از پله ها رفتیم بالا و جلوی در اتاق آیلین وایسادم. آبتین هنوز اخماش تو هم بود و پایین رو نگاه میکرد.
من: قیافش رو نگاه توروخدا. انگار عروسکش رو ازش گرفتن.
همونطوری که سرش پایین بود چشماش رو آورد بالا و نگام کرد. صدای مامان رو شنیدم که داشت از پله ها میومد بالا. برای اینکه شک نکنه به آبتین نزدیک تر شدم و چونش رو گرفتم و سرش رو آوردم بالا. بیچاره با ابروهای بالا رفته نگام میکرد. سرم رو بردم جلو و گونش رو بوس کردم همون لحظه حس کردم که مامان داره نگامون میکنه. شب به خیری بهش گفتم و در اتاق آیلین رو زدم و با بفرمائیدش رفتم تو.
من: سلام.
آیلین: به لیدا خانم. چطوری؟
من: قربونت. تو چطوری؟
آیلین: خووب. همچین احوال پرسی میکنیم انگار چند ماهه همدیگه رو ندیدیم.
من: همونو بگو.
بعدم زدیم زیر خنده.
آیلین: اومدی پیش من بخوابی؟
من: اگه راحت باشی.
آیلین: این چه حرفیه. فقط میگم که چرا نمیری پیش داداشم بخوابی؟
من: خب ...
آیلین: خجالت میکشی؟
من: یه کم.
آیلین: خب عیب نداره. کم کم یختون آب میشه.
لبخند کوچیکی زدم و چیزی نگفتم. به دری که تو اتاقش بود اشاره کردم.
من: اینجا دستشوییه؟
آیلین: بلی.
لباسام و مسواک و خمیر دندونم رو برداشتم و رفتم تو دستشویی. لباسم رو عوض کردم و مسواکم رو زدم و اومدم بیرون.
آیلین: بیا تو رو تخت بخواب من پایین میخوابم.
من: عه. این حرفا چیه. من پایین میخوابم.
آیلین: نمیشه تو مهمونی.
من: بشین سر جات بابا.
خنده ای کردیم و اونم دیگه چیزی نگفت. جام رو انداختم و دراز کشیدم. قیافه ی آبتین اومد تو ذهنم وقتی که گونش رو بوس کردم. بیچاره ابروهاش همینطوری بالا مونده بود و با چشمای گرد نگام میکرد. میدونستم که فیلم بازی کردن بهونس. گونه هاش که تازه اصلاح شده بود بدجوری بهم چشمک میزد و دلم میخواست همینطوری روشون دست بکشم. تو جام غلط زدم و بالش رو بغل کردم و چشمام و بستم و تو رویا پردازی گم شدم.
☆☆☆☆☆
من: آخ ننه پاهام ترکید.
آیلین: وای نگو. نمیتونم کف پام رو بذارم زمین.
مامان: خب مگه مجبورید این همه برقصید.
من: من که تلافی عروسی رو درآوردم.
آیلین: اینو راست میگه.
آبتین از پله ها اومد پایین و ما دو تا رو که اونجوری پلاسیده دید زد زیر خنده.
من: به چی میخندی؟
ِآبتین: چیکار کردین با خودتون؟
آیلین: هیچی. نامزد جانت تلافی دیشب رو در آورد و کلی رقصید.
آبتین: عه. حیف شد پس من نبودم.
من: اتفاقا اصلا هم حیف نشد.
آبتین: عه؟ اینطوریه؟ باشه دیگه لیدا خانوم به هم میرسیم.
مامان: خب حالا دعوا نکنین.
با صدای زنگ گوشیم از جام بلند شدم و از جیبم درش آوردم.
در خونه رو باز کردم و رفتم تو حیاط.
من: بله نگار.
نگار: سلام چطوری؟
من: قربونت. چیکارا میکنی؟
نگار: به نظرت در عرض یه ساعت چه کار خاصی میتونم بکنم؟
من: اینم حرفیه. کارم داشتی؟
نگار: بیشور مگه حتما باید کارت داشته باشم که بخوام زنگ بزنم.
من: باشه بابا نزن منو.
نگار: دیشب تنها خوش گذشت؟
من: تنها نبودم.
لیدا: چیی؟ میذاشتی دو روز از رفتنم بگذره بعد دوست جدید پیدا میکردی.
من: چته بابا. مامان نذاشت شب برم خونه موندم اینجا.
نگار: عه. ببین چه مادر شوهر دست و دلبازی دارم.
یه لحظه حس کردم یه صدایی شنیدم. دور و برم رو نگاه کردم ولی کسی رو ندیدم.
نگار: چیشد مردی؟
من: نه یه لحظه فکر کردم یه صدایی ...
همون لحظه یه چیزی خالی شد رو سرم. هینی کشیدم و سیخ وایسادم. به خودم نگاه کردم که دیدم شیره که از سر و روم داره میچکه. گوشیه بیچارمم تمام خیس شده بود. صدای خنده ی آبتین رو شنیدم ولی هر چی دور و برم رو نگاه کردم ندیدمش.
آبتین: نمیخواد خیلی گردنت رو اذیت کنی من این بالام.
سرم رو گرفتم بالا که دیدم تو بالکن وایساده و یه سطل هم دستشه. گوشی رو تو دستم با تمام قدرت فشار دادم.
من: آبتین دعا کن دستم بهت نرسه.
آبتین: گفته بودم که تلافی میکنم.
ESTÁS LEYENDO
💞 حسی به نام عشق 💞
Romanceخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...