#پارت_پنجاه_و_نهم 💫
شهین خانم صندلی رو برگردوند تا خودم رو تو آینه ببینیم. چه قدر خوب شده بودم. موهام و آرایشم عالی شده بود. خیلی خوشم اومد.
من: وای شهین خانم عالی شده.
بغلش کردم و بوسش کردم که اشکش در اومد.
شهین خانم: الهی خوشبخت شی دخترم. خیلی خوشحالم خودم برای عروسیت درستت کردم.
من: دستتون درد نکنه.
آیلین و نگار هم اومدن پیشمون و اونا هم بغلم کردن.
من: آیلین خانم امشب میخوای دل حمید رو ببریا.
آیلین: حالا ببینیم میره دلش یا نه.
من: میره میره نگران نباش.
نگار: ای کاش برای عروسیت حامله نبودم قشنگ میترکوندم. الان اینطوری پف هم دارم.
من: نه عزیز من اصلا هم پف نداری. حالا هم انقدر حرف نزنید بیاید کمکم کنید لباسم رو بپوشم.
بعد از اینکه لباسم رو پوشیدم نشستیم رو صندلی منتظر آبتین. بعد ۵ دقیقه گوشیم زنگ خورد.
من: بله؟
آبتین: عروس خانم تشریف بیارید پایین.
من: اومدم.
شنلم رو پوشیدم و بعد از خدافظی کردن از شهین خانم با بچه ها رفتیم بیرون. به فیلمبردار گفته بودیم که جلوی در آرایشگاه نیاد برای همین راحت بودیم. آبتین ما رو که دید از ماشین پیاده شد و اومد سمتمون.
آبتین: سلام.
ما هم سلام کردیم و آبتین در جلو رو برام باز کرد.
آبتین: بفرمائید.
من: مرسی.
سوار شدم و آبتین دامن لباسم رو گذاشت تو ماشین. نیما هم اومد دنبال نگار و آیلین و اون دوتا هم سوار شدن. آبتین هم نشست و از صندلی عقب دست گلم رو داد بهم.
آبتین: بفرمائید. ببینم می پسندی یا نه.
گل رو ازش گرفتم و نگاش کردم.
من: وای. پیونیههه.
آبتین: نگار گفت پیونی خیلی دوست داری.
گلا رو بردم سمت دماغم و بو کردم.
من: خیلی خوشگلن.
آبتین: خداروشکر که خوشت اومد.
☆☆☆☆☆
جلوی آتلیه نگه داشت و از ماشین پیاده شد و اومد در سمت من رو باز کرد. دستم رو گرفت و کمکم کرد پیاده شم.
شنلم رو در آوردم و گذاشتم روی صندلی. اومدم برگردم که خوردم به آبتین.
من: چرا اینجا وایسادی؟
آبتین: پس کجا وایسم؟
من: خب برو اونور وایسا الان دختره میاد زشته.
آبتین: ما که کاری نمی کنیم.
بعد هم اومد جلوتر. رفتم عقب که پاشنه ی کفشم رفت رو لباسم و افتادم رو صندلی. دولا شد و سرش رو آورد جلو و با دقت صورتم رو برانداز کرد.
آبتین: خوشگل شدی.
نفسام تند شد. آب دهنم رو قورت دارم و چیزی نگفتم و فقط نگاش کردم. نگاهش رو برد سمت لبام و اومد جلو تر. بدنم از استرس و هیجان لرز خفیفی گرفته بود. همون لحظه در باز شد و سریع رفت عقب و منم بلند شدم وایسادم.
_ خب بفرمائید اینجا شروع کنیم.
نفسم رو دادم بیرون و دستم رو به پیشونیم کشیدم.
☆☆☆☆☆
یه سری عکسا رو تو کامپیوتر بهمون نشون داد که خیلی خوب شده بودن. تو یکی از عکسا من خم شده بودم عقب و آبتین کمرم رو گرفته بود و پیشونیش رو چسبونده بود به پیشونیم.
ماشین رو تو باغ پارک کرد و پیاده شدیم. رفتیم تو سالن که صدای دست و جیغ بلند شد. یه دور با همه سلام علیک کردیم. وقتی رسیدیم به ملیسا دود از کلش بلند میشد. منم همش بهش لبخند میزدم. خوشحالی وصف نشدنی ای داشتم و همش میخندیدم. آبتین هم راه به راه لبخند میزد. کلی با بچه ها عکس گرفتیم و خندیدیم. موقع رقص آیلین و حمید رو دیدم که دارن با همدیگه میرقصن. با دست زدم به بازوی آبتین.
من: فکر کنم بعد ما نوبت این دو تا باشه.
به آیلین و حمید نگاه کرد و لبخند زد.
آبتین: از بچگی با هم همینطوری بودن ولی نمیدونم چرا انقدر دیر اقدام کردن.
دی جی: خب حالا نوبت عروس خانم و آقا داماده که بیان وسط و هنرنمایی کنن.
قلبم شروع کرد به تند تند زدن. آبتین دستم رو گرفت و بلندم کرد. آهنگ پلی شد ولی ما هنوز تو جایگاه عروس داماد بودیم.
YOU ARE READING
💞 حسی به نام عشق 💞
Romanceخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...