#پارت_هشتاد_و_نهم 💫
در اتاق رو بستم و لباس زیرایی که خریده بودم رو چیدم رو تخت. میخواستم یه سریا رو بذارم دم دست و یه سریا رو بذارم برای بعدا. در باز شد و آبتین همینطوری اومد تو. هینی کشیدم و برگشتم سمتش.
من: هزار بار گفتم در بزن وقتی میای تو اتاق.
نگاش افتاد به تخت.
آبتین: اگه در بزنم که اونوقت فرصت دیدن این همه لباس زیر خوشگل رو از دست میدم.
چشم غره ای بهش رفتم. پشتم رو کردم بهش و یکی از سوتینا رو گذاشتم کنار.
آبتین: چیکار میکنی؟
من: دارم یه سریا رو میذارم دم دست.
آبتین: خب بذار ببینم.
کنارم وایساد و هرچی سوتین و شورت توری بود رو گذاشت دم دست. برگشتم سمتش و با خنده نگاش کردم.
من: چه خوش اشتها.
آبتین: همینی که هست. راستی برات یه چیزی خریدم.
بعدم رفت سمت کمد و یه کیسه ی خرید رو آورد بیرون.
من: بده ببینم.
با ذوق کیسه رو ازش گرفتم و لباس رو از توش در آوردم و گرفتم بالا که خندم بند اومد.
من: اینم نیما خریده؟
آبتین: نوچ. اینو خودم خریدم. بپوش ببینم چه جوریه تو تنت.
من: آبتین جان من لخت بگردم سنگین ترم تا اینو بپوشم.
آبتین: اونم گزینه ی خوبیه. ولی تو اول اینو بپوش ببینم چجوریه.
من: خیلی پررویی. روت رو کن اونور.
آبتین: لیدااا ...
من: روت رو کن اونور میگم.
پشتش رو کرد بهم.
آبتین: همچین میگه انگار اصلا تا حالا ندیدم.
لباس رو پوشیدم و خودم رو تو آیینه نگاه کردم. به به. همه جام ریخته بیرون. روم نمیشد اینجوری جلوش بگردم. والا اگه لخت بودم راحت تر بودم.
برگشت و نگام کرد. یه دفعه عین وحشیا کمرم رو گرفت و پرتم کرد رو تخت که مخم اومد تو دهنم. سرش رو برد تو گردنم و شروع کرد به گاز گرفتن.
من: آبتین هنوز جای اون گازایی که سری پیش گرفتی مونده.
چیزی نگفت و به کارش ادامه داد. حوصله نداشتم و اعصابم خورد بود برای همین هلش دادم عقب.
من: آبتین نکن.
اهمیتی نداد و به کارش ادامه داد. محکم تر هلش دادم که لباش رو از رو گردنم برداشت و رفت عقب.
من: نکن دیگه.
رفتم تو دستشویی و صورتم رو آب زدم. فکر کنم خیلی ناراحت شد. دلم و پاهام خیلی درد میکرد که فهمیدم پریود شدم. کارام رو کردم و از دستشویی اومدم بیرون که دیدم آبتین دراز کشیده و پتو رو کشیده روش. کنارش خوابیدم و دستم رو گذاشتم رو بازوش.
من: آبتین.
جواب نداد و دستش رو از زیر دستم کشید بیرون.
من: ببخشید دیگه.
باز جواب نداد که اعصابم خورد شد.
من: به جهنم. جواب نده.
پشتم رو کردم بهش و سعی کردم به دردم فکر نکنم و بخوابم اما نمیتونستم و هی وول میخوردم. آبتین هم فهمیده بود و بعد چند دقیقه دستش رو گذاشت رو دلم و شروع کرد به ماساژ دادن. لبخندی زدم و تو دلم قربون صدقش رفتم که با اینکه باهاش بد رفتاری کردم ولی بازم درک میکرد و انقدر مهربون بود.
☆☆☆☆☆
گوشیم رو برداشتم و رو اسم آبتین زدم و شروع کردم به تایپ کردن:
بسمه تعالی همسر عزیزم اینجانب خانم مهربون خوشگل شما به استحضار میرساند بنا بر امر طبیعی که پرودگار تعالی خواستارند پریود شده و نمیتونه از یه سری جهات بهت خدمات بده و وارد نوسانات خلقی٫ روحی٫ ظاهری و هیکلی شده.
التماس دعا و محبت و درک فراوان را از شما همسر عزیز تر از جانم خواستارم. باشد که این ایام سپری شود. بنده کمال همکاری را برای حفظ خلق و خو دارم اما یه جاهایی در میره. ایشالا بعد از این دوران از دلت درمیارم. دوست دارم.
☆☆☆☆☆
آبتین رو مبل نشسته بود و داشت چیزی یادداشت میکرد. لباسی که برام خریده بود رو پوشیدم و یکم آرایش کردم و از پله ها رفتم پایین و کنارش نشستم. خودکار رو از دستش گرفتم و درش رو بستم که برگشت نگام کرد. لبم رو با زبونم خیس کردم و خودم رو نزدیکش کردم که برگه هایی که دستش بود رو انداخت رو میز. رو پاش نشستم و گردنش رو گرفتم و لبام رو گذاشتم رو لباش.
آبتین: بالاخره اومدی از دلم دربیاری.
خندیدم و سرم رو تکون دادم. بغلم کرد و از پله ها بردم بالا و انداختم رو تخت و لباسم رو با شدت از تنم در آورد. تیشرتش رو از تنش در آوردم و کمربندش رو باز کردم. خودش شلوارش رو در آورد و دوباره روم خیمه زد. خودش رو گذاشت بین پام و لاله ی گوشم رو گاز گرفت. دستام رو برد بالای سرم و محکم انگشتاش رو تو انگشتام حلقه کرد. صدام در اومده بود و همین آبتین رو وحشی تر کرده بود و باعث شده بود تند تر و محکم تر حرکت کنه.
آبتین: نمیدونم چجوری این همه از خود بی خودم میکنی. با تو اصلا انگار رو ابرام.
از این ابراز احساساتش خر کیف شدم و خندیدم و از لبش گاز ریزی گرفتم. دستام رو ول کرد و کنارم دراز کشید و ملافه رو روی جفتمون کشید.
YOU ARE READING
💞 حسی به نام عشق 💞
Romanceخلاصه ی داستان: داستان درباره ی دختری به اسم لیداست که پدر و مادر خودش و دوست صمیمیش ، نگار رو تو ۱۵ سالگی از دست میده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه. بعد از فوت پدر بزرگ و مادر بزرگاشون مشغول کار تو یه آموزشگاه زبان میشن که با ورود کارمندا...