part8

364 32 4
                                    

Part8:
حرفی نزدم تا مادرم ادامه ی حرفشو بزنه.
مادرم آهی کشید ولی به نظر نمیومد ناراحت باشه و ادامه داد:من و پدرت تو قرعه کشی شرکت کرده بودیم و حالا شانسمون گل کرده و دوتا بلیط پرواز برای سفر به دور کل قاره ی آمریکای شمالی رو بردیم!
با حرص گفتم:وااااای عالی شد.پس حتما باید پیش پرستارمون بیوتی تنها بمونیم!
مادرم با مهربونی دستشو دور گردنم انداخت و گفت:عزیزم ،فقط دو هفته!من قول میدم جبران کنم.
جان هم حرفشو قطع کرد و گفت:مونتییییی کوچولوووو میدونی چقدر سخت بود!میدونی چقدر پول دادیم که صندلی های اولین ردیف رو رزرو کنیم ؟
من درحالی که واقعا داشتم دیوونه می شدم صدایم رو بلند کردم و گفتم:جان تو دیوونه ای؟یه عالم پول دادی که توی اولین ردیف بشینی!؟اوه من عمرا اگه بیام.من اصلا از گروه (one direction) خوشم نمیاد.
و خطاب به مادرم ادامه دادم:مامان نمیخواد ناراحت بشی،نیازی هم به جبران نیست من تو خونه می مونم.
مادرم دومرتبه آهی کشید و به جان گفت:خب پس جان اگه میخوای بیا تا دیرتر نشده بلیط ها رو پس بدیم!
جان که حسابی متحیر شده بود گفت:چی؟مامان تو میخوای منو دق بدی؟من آرزوم این کنسرت بود!
من با بی حوصلگی شدید گفتم:مامان!به خاطر من که نمیشه اون نره!خب بلیط رو میدم به النور اونم عاشق گروه(one direction) ههه.
مادرم گفت:ولی مادر اونم برای خرید بلیط همراه ما اومده بود و یه صندلی کنار شما دوتا براش رزرو کرد.
انگار همه چی دست به دست هم داده بودن منو دیوونه کنن!چون همون لحظه النور رو دیدم که با خوشحالی و یه بلیط تو دستش به سمت ما می دوید.مادرش هم آروم آروم به سمت ما میومد.
مادرم ادامه داد:در ضمن تو میخوای تا ساعت ۲ شب تو خونه پیش بیوتی بمونی و به قول خودت بپوسی؟اگه تو نری جان هم نمیتونه بره!
جان خیلی ناراحت و مظلوم به من نگاه کرد و گفت:آره این قانون زندگیه همیشه بچه های بزرگ باید قربونی ته تغاری ها شن!
دلم خیلی براش سوخت .بعد از یه دقیقه سکوت تسلیم شدم و گفتم:باشه ولی...
جان نذاشت حرفمو کامل بزنم.از رو زمین بلندم کرد،منو تو هوا چرخوند و داد زد:تو بهترین و خنگ ترین خواهر دنیایی!
-هی جان منو بذار زمین.
من رو زمین گذاشت و همه با هم همراه با النور و خانوم گارسیا به راه افتادیم.

story of my lifeWhere stories live. Discover now