part17

295 30 4
                                    

Part17:
جان سخت تو فکر فرو رفته بود.بعد از چند دقیقه پرسید:تو مدرکی هم داری؟
یکدفعه یاد زخم دستم افتادم.باندشو باز کردم (Die)رو که روی دستم کنده کاری شده بود رو بهش نشون دادم.چشمانش گرد شد.آب دهانش رو قورت داد و آروم زمزمه کرد:آنالیزا دلش نازکه و از خون میترسه پس خودش نمیتونه این کار رو کرده باشه!
من با بی صبری گفتم:جان باور نمیکنی نه؟
-من...من خیلی گیج شدم.تو دیگه در این باره به کسی چیزی نگو!من باید فکر کنم.
ماشین رو روشن کرد و حرکت کردیم.معلوم بود فکرش حسابی مشغوله!
سکوت بین ما رو صدای آهنگ موبایلم شکست.
رو به جان گفتم:النوره!
گوشی رو برداشتم.النور بدون سلام کردن گفت:ووووی آنا چرا پس در رو باز نمیکنی؟
گفتم:سلامممم من و جان مامان و بابامو بدرقه کردیم و الآن داریم میایم خونه.
لحن صدای النور تغییر کرد و گفت:هااااان؟پس کی خونتونه؟
گفتم:هیچکی!
صدایش لرزید و گفت:ولی از تو خونتون صدای شیر آب و در واقع شلپ شلپ آب میاد.
چشمانم گرد شد.موبایلم از دستم افتاد و ماشین دور سرم چرخید.صدای جان رو می شنیدم که به النور میگفت:خانم گارسیا اتفاقی افتاده؟
و بعد از اون دیگه هیچی نفهمیدم.

story of my lifeWhere stories live. Discover now