part 101

70 11 4
                                    

Part101:

پاهامو بغل کرده بودم و از ترس می لرزیدم.با شنیدن صدای وحشتناک جغدی چشمامو باز کردم.جنگل خیلی تاریک تر شده بود و موبایلم هم بر اثر کمبود باطری خاموش شده بود.درختا به طرز وحشتناکی تکون می خوردند و اشکال ترسناکی بوجود می آوردند.
جرعتمو جمع کردم و از جام بلند شدم.به درختی تکیه دادم و بر اثر احساس سوزش پشتم از درخت جدا شدم و به پشت برگشتم.روی درخت کلمه ای کنده کاری شده بود. خوندنش اونقدرها هم سخت نبود(Die) خاطره ی خوبی از این کلمه نداشتم.یعنی کی میتونه چنین کلمه ای رو روی درخت بنویسه. ب محض اینکه دستمو روی پشتم گذاشتم فهمیدم ک خیس شده اما به نظر نمیومد این خیسی از بارون باشه! دستمو جلوی چشمام گرفتم و در کمال ناباوری دیدم خونی شده.آب دهانمو قورت دادم و همونجا خیره به دست خونی ام خشکم زد.تا اینکه با شنیدن صدایی رومو برگردوندم. دوباره روح مارتا مونترال مقابلم بود. با صدایی خش دار فریاد زد:چرا اونجا وایستادی؟زود باش فرار کن. فرار...
که انگار کسی مانع حرف زدنش شد و من نفهمیدم چ اتفاقی براش افتاد و شروع به دویدن کردم.
با تمام توان می دویدم اما حس میکردم توان دویدن ندارم.ب نفس نفس افتاده بودم اما دست از تلاش بر نداشتم.زمین خیلی سر بود و با برخورد پام به تنه درخت محکم زمین خوردم.خواستم بلند شم اما دستی محکم دور پام حلقه شد...
سعی کردم پاهامو از بین دستاش در بیارم اما انگار قفل شده بود و با صدایی شبیه صدای خودم گفت:داری از خودت فرار میکنی؟
_______________________
راستش قصد داشتم داستانمو حذف کنم اما وقتی دیدم هنوز هم خواننده داره پشیمون شدم
ممنونم از حمایتتون💕
پارت ها آماده س کاملا پس تا میتونید ووت و کامنت بدید تا من تنبل هم انرژی بگیرم مجبور شم آپ کنم😂

story of my lifeWhere stories live. Discover now