Part41:
به سمت اتاقم دویدم.لباسم رو پوشیدم و النور رو صدا کردم.
النور از لباسم خیلی خوشش اومد.لباس النور هم خیلی قشنگ بود.یه پیراهن بی آستین بنفش ک خیلی خوش مدل بود و توری آستین کوتاهی که قشنگ ترش کرده بود.
موهاش مثل همیشه صاف و مشکی بود.
النور موهامو برام درست کرد.موقع شونه کردن موهام کلی جیغ زدم ولی النور با صبوری موهامو بالا بست و با اتوی مو صافش کرد.خودم ک خیلی از مدل موهام خوشم اومد.
النور گفت:هی آنا لوازم آرایش داری دیگه من گریه کردم آرایشم پاک شد.
من:نوچ
النور:آنا شوخی رو بذار کنار دیرمون شد
من:نه جدا من هیچوقت آرایش نمیکنم و اصلا از آرایش خوشم نمیاد.
النور:دخی بیخیالللل!مگه میشه؟
من:آره ولی فکر نمیکنم مامانم مشکلی داشته باشه از لوازم آرایش اون استفاده کنی!
لوازم آرایش مامانمو از تو اتاقش برداشتم.اتاق بوی مادر و پدرم رو میداد.بویی از جنس عطر خدا!تازه فهمیدم که دلم براشون خیلی تنگ شده.حس خیلی بدی داشتم.دلم میخواست تو این لحظه کنارم باشن!آهی کشیدم و در اتاقشون رو بستم.
لوازم آرایش رو تحویل النور دادم اول خودشو آرایش کرد.بعد هم با کلی زور و جنجال من رو هم یکم آرایش کرد.
جان با دیدن من تعجب کرد و گفت:واووو تا حالا یه میمون به خوشگلی تو ندیده بودم.میتونیم عکستو به عنوان زیباترین میمون دنیا پخش کنیم.
با عصبانیت گفتم:جاننننن من تو رو می کشم.
