part 100

57 12 0
                                    

Part 100:

پر بغض گفتم:هری تو دنیل رو ببر من... من...
که صدایی شبیه به من ادامه داد:من اینجا یه کاری دارم و می مونم.
امکان نداشت!من چنین حرفی رو نزدم!
خواستم چیزی بگم اما صدام درنمیومد.خیلی تقلا کردم اما انگار نمیتونستم حرف بزنم.پاهام به زمین چسبیده بود.حتی نمیتونستم از جام تکون بخورم.
هری با عصبانیت به سمتم برگشت و گفت:تو واقعا فکر کردی من اینجا تنهات میذارم؟
اینجا بود که دیگه دست از تلاش برداشتم و تسلیم شدم. نمیتونستم بذارم اتفاقی برای هری بیوفته!
پربغض گفتم: برو هیچی نگو! هرچی زودتر دنیل رو به بیمارستان برسون!بعد بیا دنبال من...
هری عصبانی تر از قبل حرفمو قطع کرد و گفت:امکان نداره من تو رو اینجا تنها بذارم و برم!زودباش بریم!
اشکی روی گونه ام سر خورد و گفتم: تو رو به جون هرکی دوست داری برو! من بعدا میام! دنیل ضروری تره... ماشین تو ام که کوپه ست.سه نفری جا نمیشیم.برو هری جون من هرچی زودتر برو!
هری بدون مکث گفت:من...من نمیتونم
_هری...
هری:برای بردنت بر میگردم
و ازم دور شد.نفسم در نمیومد.خیلی دلم میخواست ازش بخوام که نره اما نمی تونستم...
وحشت تمام بدنمو به لرزش درآورده بود.حسابی خیس و گلی شده بودم.
همونجا روی زمین نشستم و چشمامو بستم.نمیخواستم ببینم که چه اتفاقی قراره برام بیوفته!

story of my lifeOnde histórias criam vida. Descubra agora