part23

293 30 7
                                    

Part23:
آقای دیوید کارت طلایی رنگی از جیبش درآورد و به من داد وگفت:این یک بلیط طلایی ویژه برای کنسرت گروه بزرگ (onedirection) هستش .یه فرصت فوق العاده غیرقابل باور که برای آینده ات خیلی مهمه.تو باید آهنگ(story of my life) رو روی صحنه تو کنسرتشون باهاشون همراهی کنی.
ناخودآگاه با صدایی بلند فریاد زدم:چییییییی؟
گفت:شوقت قابل درکه.خانم میشل(دبیر هنر) گفت که تو چنین شایستگی رو داری و صدات خیلی قشنگه و از اونجایی که این دبیرستان خیلی خاصه از ما خواستن استعدادهای شما رو بسنجیم و تو پرورش اونها بهتون کمک کنیم و...
حرفشو قطع کردم:واووو آقای دیوید این واقعا عالیه ولی خیلی ناگهانیه یعنی فردا اجراست و به علاوه من یه بلیط دارم.
-میتونی به راحتی الآن که متقاضی ها زیادن اون بلیط قبلی ات رو بفروشی یا پس بدیش.
از خوشحالی بهش دست دادم و دستش رو محکم بالا و پایین بردم و گفتم:تو بهترین و خن...اهوم اهوم شما بهترین مدیر دنیایی!
از شدت خوشحالی سر از پا نمیشناختم.به سمت حیاط دویدم.خدا رحم کرد چون نزدیک بود دیالوگ همیشگی جان رو به کار ببرم:تو بهترین و خنگ ترین خواهر دنیایی:-) درسته که من اصلا از گروه وان دایرکشن خوشم نمیاد ولی این بهترین فرصت زندگیم بود.تو ورزش که موفق نبودم،درسم هم خوب بود ولی تعریف چندانی مثل رتبه های کشوری و یا حتی جهانی نداشت.واییی از شدت هیجان داشتم ذوق مرگ می شدم.یعنی میشه یه روز...

story of my lifeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang