part20

313 31 5
                                    

Part20:
جان و النور رو کنار زدم و بیوتی رو دیدم که تازه از خواب بیدار شده،حرفی نزدم و با سرعت از خونه بیرون اومدم و به سمت مدرسه دویدم.
دم در مدرسه با برخود با کسی محکم زمین خوردم.دستم رو گرفت و از رو زمین بلندم کرد.با دیدن صورتش سرخ شدم.دنیل بود.سرم رو پایین انداختم.
بدون هیچ مقدمه ای گفت:آنالیزا تو گریه کردی؟
بلافاصله گفتم:به نظرت به تو ربطی داره؟نخیر به جنابعالی مربوط نیست.چه زود هم صمیمی میشی منو خانم مونترال صدا بزن.
انگار که از حرفم رنجیده باشه دستمو ول کرد و رفت.یه بار دیگه خراب کردم:-|
وقتی به پشت سرم نگاه کردم النور رو دیدم که به سمتم می دوید.چشمهایش حسابی پف کرده بود،به نظر میومد گریه کرده.
با ناراحتی به من نزدیک شد،دستمو گرفت و گفت:آنا ...من...فکر نمیکنم که...در هر صورت جان میخواد قبل از اینکه بره مدرسه سر جریان تو سری به اداره ی پلیس بزنه.
داد زدم:چیییی؟
دستم رو تو جیبم کردم.اوه لعنتی گوشیم رو نیاوردم.به النور نگاه کردم و گفتم:الی میشه یه لحظه موبایلتو بدی؟
از کوله پشتی قرمز رنگش موبایل زرد رنگش رو در آورد و بهم داد.
شماره ی جان رو گرفتم:بوق...بوق...
-بله؟ -هی جان سریعا از اداره پلیس دور شو!
-خانم شما یکی از بستگان صاحب گوشی هستید؟
با صدایی نگران گفتم:اوه بله اتفاقی افتاده؟
-اتفاق خیلی جدی نیست.برادرتون تصادف ساده ای کردن ولی الان سالم اند.فقط هوشیاری شون ایراد برداشته و حرفی نمیزنن جز کلمه:(Die)

story of my lifeWhere stories live. Discover now