part45

211 22 0
                                    

Part45:
با دیدن چیزی خشکم زد و نتونستم ادامه ی آهنگ رو بخونم.
پایین سن کمی دورتر روبروی من دختری شبیه به من ایستاده بود.
نگاهش سرد بود...خیلی سرد...آدم احساس میکرد با نگاهش داره یخ میزنه...چشمانش مثل چشمان من آبی درخشنده نبود. چشماش آبی خیلی خیلی کمرنگ و محوی بود.شاید هم از دور اینطور به نظر می رسید.رنگ موهاش بین رقص نورها گم شده بود و معلوم نبود.یه لباس حریری پاره سفید پوشیده بود.
میکروفون از دستم به زمین افتاد.سالن دور سرم می چرخید.حالم بد شد و روی زمین افتادم.
کل سالن از هم پاشید و همهمه ی بدی حاکم سالن شد.
سرم رو رو به اعضای گروه وان دی برگردوندم.با ناراحتی ،نا امیدی و یا حتی سرزنش بار بهم نگاه میکردن.
بی اختیار زدم زیر گریه و گفتم:من ...من معذرت میخوام
از رو زمین بلند شدم و از سالن خارج شدم.
بی اختیار می دویدم.اشکام گوله گوله روی پیراهنم می چکید.هوا هم عین من بدجور ناراحت بود و بارون خیلی شدیدی می بارید.
روی زمین افتادم و تا جون داشتم بلند بلند گریه کردم.
تمام موها و صورتم خیس شده بود.
تا اینکه دست خیلی سردی روی شونه م حس کردم که انگار داشت شونه م رو محکم می فشرد...

story of my lifeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora