part 71

142 20 4
                                    

Part71:
از در پشتی رستوران خارج شد و منم به دنبالش رفتم.داشت به سمت جنگل می رفت.هوا تاریک شده بود.احساس میکردم که دیگه نمیتونم ادامه بدم.از یه جایی به بعد دیگه غیبش زد.تو راه برگشت یه کاغذ روی زمین دیدم و برش داشتم روش با رنگ قرمز و حتی شاید هم خون نوشته شده بود:(!Analiza Be careful)
چی ؟دیگه واقعا داشتم دیوونه میشدم.با ناراحتی به سالن برگشتم.همه داشتن می رقصیدن.یه گوشه روی صندلی نشستم.جان و النور با هم می رقصیدن.بفرما اونوقت میگم همراه همدیگه ان از دستم عصبانی میشن.اما اصلا وقت شوخی نبود.با چشم دنبال هری گشتم تا اینکه دیدم داره با تیلور می رقصه.نمیدونم چرا اما این صحنه ناراحت ترم کرد.من تیلور رو خیلی دوست داشتم و دیگه از هری هم بدم نمیومد ولی نمیدونم چرا انگار که یه خنجر تو قلبم فرو کرده باشن قلبم می سوخت.صبر کردم تا آهنگ تموم شه.
بعد به سمت هری رفتم و گفتم:خب آقای هری فکر کنم الان وقتشه که من برم
نگاهی بهم انداخت و گفت:الآن؟
من:بله اصلا حالم خوب نیست
هری :امکان نداره نمیشه بری من میخوام باهات برقصم
چشمام گرد شد و صدامو بلند کردم و گفتم:چییییی؟
هری خندید و با شوخی گفت:بیا باهم برقصیم
منم خندیدم و گفتم:نه نمیخواد شما برین با خانوم سوییفت برقصین
لبخندی زد و مچ دستمو گرفت.که مامانش هم که متوجه شوخی های هری و متعجب شدن من شده بود جلو اومد و با خنده گفتم:ایییی هری من به تو چی بگم!زودباش بریم کیکتو ببر و کادوهاتو باز کن.
هری تایید کرد و رفت و سر میز نشست.منم دنبالش رفتم و روی یکی از صندلی ها کنار جان و النور نشستم.اصلا تو باغ نبودم.
فقط لحظه ای به خودم اومدم که هری بعد از باز کردن کادویی که من براش خریده بودم گفت:وایییی آنالیزا این فوق العاده ست.من همیشه دنبال این ادکلن میگشتم.این ادکلن بوی ادکلن همیشگی پدبزرگمو میده.خیلی دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم.واقعا ممنون.
با این حرفش دیگه واقعا خشکم زد و بدنم لرزید.یعنی چی؟!من نمی فهمم.
این ادکلن قدیمی بوده؟پس چرا به نظرم انقدر خوشایند و همینطور آشنا میومد؟! سرم گیج رفت.همه چیز رو دو تا می دیدم.
تا اینکه چشمامو باز کردم و خودمو تو اتاقم دیدم.

story of my lifeWhere stories live. Discover now