part34

251 22 1
                                    

Part34:
فریاد زدم :چی؟
و جلوی جمع زدم زیر گریه.نمیتونستم خودمو کنترل کنم.
خانم میشل گفت:دخترم حلت خوبه؟
-نه اصلا خوب نیستم
خانم میشل صداش تغییر کرد و گفت:ولی ولی من فقط یه شوخی کردم.نمیدونستم انقدر ناراحت میشی منو ببخش
جان و بیوتی با چشمای گرد به من خیره شده بودند.اشکامو پاک کردم و گفتم:وای خانوم میشل من واقعا نزدیک بود سکته کنم.برای فردا خیلی امیدوار شده بودم.به علاوه من فکر نمیکردم شما معلم شوخی باشین.
-واقعا ببخشید دخترم
وا چقدر مهربون شده!نفسی عمیق کشیدم.احساس میکردم دوباره متولد شدم.همه ی مردم ب من خیره شده بودن و تا دو دقیقه بهم خیره شده بودن.خیلی خجالت کشیدم.جان و بیوتی متعجب همونطور باقی مونده بودن.
گفتم:ام!اهم!خب پس؟
-زنگ زدم یکم بهت انرژی مثبت بدم.اعتماد به نفس داشته باش.و اصلا هول نشو و بد ب دلت راه نده،باشه؟
-من تمام سعی ام رو میکنم خانوم میشل
-فردا صبح که مدرسه کلاس نداری؟
من:نه کلاس ندارم
-خوبه آهنگ (story of my life) رو حفظ کردی؟
اوه نه به کلی یادم رفته بود!اصلا من تا بحال آهنگای وان دایرکشن رو گوش نداده بودم.
در حالی ک صدام می لرزید گفتم:راستش نه
-نه؟من ب تو چی بگم دخترررر؟
من:تمام شب رو بیدار می مونم و حفظش میکنم.بازم ببخشید.
-نه نمیخواد.باید استراحتت کامل باشه.مشکلی نیست نترس فردا صبح ساعت ۹ بیا آمفی تئاتر بزرگ لندن و درواقع همون سالن کنسرت.تو باید با گروه وان دایرکشن آشنا بشی و تمرین کنی و من نکات مهم رو بهت بگم.
من و من کنان گفتم:من من اصلا آمادگی ندارم.
-دیگه چاره ای نیست.باید آماده ت کنم.این برای آینده ی تو و آبروی مدرسه مون خیلی خیلی مهمه!
من:پس باشه خانم میشل ساعت ۹ تو آمفی تئاتر می بینمتون!
-باشه عزیزم مراقب خودت باش.شب خوش
-شب خوش
و موبایلم رو قطع کردم.جان و بیوتی همونطور به من خیره شده بودند و خشکشون زده بود!

story of my lifeWhere stories live. Discover now