part47

215 21 0
                                    

Part47:
اصلا دلم نمیخواست به هیچ چیز فکر کنم.ولی احساس میکردم که خیلی حالم داغونه.هیچوقت تا حالا یه همچین حسی رو تجربه نکرده بودم.
اون دختری که دیدم دیگه کی بود یا بهتره بگم اصلا چی بود.
اون انگار خود من بودم ولی مثل مرده ها شده بودم.ولی اون دختره چند سالی بزرگتر از من به نظر می رسید.خیلی گیج شده بودم.
آروم آروم از کنار النور رد شدم و به سمت هال از پله ها پایین رفتم.
بیوتی تو اتاقش خوابیده بود .
روی کاناپه نشستم.اشکام رو روی گونه هام حس میکردم ولی نمیدونستم دلیلش ناراحتیه یا ترس.
دلم نمیخواست تلویزیون رو روشن کنم حتما همه ی رسانه ها میخواستن از دیشب حرف بزنن.
تا اینکه با صدای آهنگ موبایلم به خودم اومدم.
یادم نمیومد کی موبایل رو روی میز هال گذاشتم.
موبایلمو برداشتم و دیدم که شماره ناشناسه.
دو دل بودم که جواب بدم یا نه ولی ترسمو کنار گذاشتم و موبایلم رو برداشتم.
با صدایی لرزان گفتم:بله؟
صدایی آشنا گفت:آنالیزا؟
_بله شما؟
لحظه ای مکث کرد و گفت:من هری استایلزم.امیدوارم که ناراحت نشده باشی که شمارتو از خاله میشل گرفتم.
اشکام بیشتر شد و با بغض گفتم:آقای استایلز من واقعا به خاطر همه چیز متاسفم.
سریع حرفمو قطع کرد و گفت:نه ، نه.من باید از تشکر کنم.درسته دیشب اونطور که خواستیم پیش نرفت ولی...
من:ولی چی؟
هری:من از دیشب تا حالا نتونستم بخوابم....
من:زنگ زدین روحیه م رو بدتر کنین و بیشتر بهم عذاب وجدان وارد کنین؟
سرم داد زد:اههههه. د بذار حرفمو بزنم...

story of my lifeWhere stories live. Discover now