part27

299 29 7
                                    

Part27:
دنیل دست دایانا رو گرفته بود و با عصبانیت به سمت من میومد.
وقتی به من رسیدند دنیل به دایانا اشاره کرد:زود باش حرفتو بزن!
دایانا غرولندی کرد و گفت:ببخشید
و پاش رو محکم زمین کوبید و از ما دور شدن.
بعد از رفتن دایانا و دنیل یاد ماجرای وحشتناک چند روز اخیر افتادم.دلم برای النور و جان خیلی می سوخت.اونا هیچ گناهی ندارن ولی خب منم گناهی ندارم مگه من چیکار کردم!
به النور گفتم:الی من واقعا نمیفهمم این ماجرا از کی و چه جوری شروع شد و اصلا من چیکار کردم...من خیلی...گیج شدم!
با ناراحتی گفت:آنا من نمیدونم باید چی بگم!خب چرا ازش نمی پرسی؟
-چی تو دیوونه شدی!من حتی نمیدونم کی میخواد منو اذیت کنه!بگم بهش ببخشید جنی جون،هیولا،قاتل زنجیره ای و یا ای روح خبیث تو با من چی کار داری؟
و با ناراحتی ادامه دادم:النو الان جون تو و جان هم در خطره!
با این حرفم به خودش لرزید،سرش رو پایین انداخت و گفت:شاید...شاید...ما رو با یکی دیگه اشتباه گرفته!آهی کشیدم و گفتم:بیخیال!بیا دیگه درباره ش حرف نزنیم.من تا فردا باید آهنگ (story of my life) رو حفظ کنم!
-اوووم آهنگ معرکه ایه!واووو کی باورش میشه بهترین دوست من،خواهرم عضو گروه وان دایرکشن بشه!
فریاد زدم:چی؟نکنه دیوونه شدی؟!این فقط یه تسته.
النور:خب...
من:الی گروه وان دایرکشن یه گروه کاملا پسرونه ست!به علاوه نه من از اونا خوشم میاد و نه در سطح و تجربه و سن اونام!
-باشه تسلییییم!ولی همین که باهاشون رو صحنه همخوانی میکنی عالیه!این یه معجزه ست که نصیب هیچکس نمیشه!
لبخندی زدم.
زنگ آخر ریاضی داشتیم.خیلی زود گذشت چون دبیر ریاضی پاش شکسته بود و اون روز مدرسه نمیومد.
بعد از اینکه زنگ آخرو زدن دنیل به سمتم اومد و گفت:میشه باهم حرف بزنیم؟

story of my lifeWhere stories live. Discover now