part12

307 26 6
                                    

Part12:
صبح صدای در رو شنیدم.سریع داد زدم:ماماااان
در ورودی رو دوباره بست و گفت:بله عزیزم؟بیدار شدی؟
-بله.مامان چرا منو برای مدرسه بیدار نکردی؟
-تو بگیر بخواب عزیزم.من برم شرکت یه سری از پروژه هامو تکمیل کنم و تحویل بدم.تا دو ساعت دیگه برمیگردم.
چشمانم گرد شد و گفتم:ولی...مدرسه چی؟
-لازم نیست بری تو فقط بگیر بخواب!
منم از خدا خواسته گفتم:باشه خداحافظ
ولی طولی نکشید که از مدرسه نرفتنم به کلی پشیمون شدم!
صدای بسته شدن در رو شنیدم.نیم ساعتی توی تختم غلت زدم و تکون خوردم،تا اینکه با صدای چک چک آب قلبم به تپش شدیدی دراومد.از جایم بلند شدم.پاهایم می لرزید.کشان کشان به سمت حموم رفتم.
در زدم:کسی اونجاست؟
در حموم رو به آرومی بازکردم.وان حموم پر از آب بود.یعنی کی یادش رفته بود آب وان رو خالی کنه و شیر آب رو ببنده!جلو رفتم و شیر آب ذو بستم.با دیدن وان جیغی بلند کشیدم.تعجب میکنم که چطور تا الآن سکته نکردم!
به جای آب توی وان خون بود!عکس مورد علاقه ام که تنها عکسی بود که توش خوشگل افتاده بودم و خاطرات خوشی رو برام رقم میزد،تیکه تیکه شده بود.نمیدونم با رنگ یا جوهر مشکی هم روش نوشته شده بود:(Die)
دوباره همون کلمه ی مسخره و مرموز!
احساس کردم تو مغزم گلوله شلیک کردند.با وحشت فریاد زدم:هی تو کی هستی؟چه منظوری از کارای مسخره ات داری؟با من چی کار داری؟
قلبم تندتر میزد.کم مونده بود از جاش در بیاد.صدای تپش نبضم رو که گلومو پاره میکرد رو حس میکردم.
جیغ کوتاهی زدم و گفتم:د بگو!تو چته؟من مگه باهات چیکار کردم که میخوای اذیتم کنی حداقل بگو با من چیکار داری!
جوابی نشنیدم.حموم دور سرم می چرخید.نه الآن وقت غش کردن نیست نباید آرزوی سفر رویایی مادر و پدرم رو خراب کنم.
دستم رو توی وان فرو بردم و دریچه رو باز کردم.دستم بوی خون گرفته بود.دقیقا همون چیزی که ازش متنفر بودم.وان رو آبکشی کردم و فریاد زدم:هی می بینی من ازت نمیترسم.می فهمی؟
دست هایم رو هزار دفعه شستم.عکس تکه تکه شده ام را تو سطل زباله انداختم.
میخواستم از حموم بیام بیرون که...وای نه!در حموم قفل شده بود!

story of my lifeWhere stories live. Discover now