part 90

132 30 15
                                    

Part90:
از ماشین پیاده شدم.
هری دستمزد تاکسیران رو پرداخت کرد.بعد رو به من گفت:وقتی ک بچه بودم هروقت حوصله ام سر میرفت با جما میومدیم اینجا.تو 4 فصل سال زیباترین منظره رو داره!
لبخندی زدم و گفتم:چه خواهر خوبی! من هروقت حوصله ام سر میرفت جان من رو سروته از دیوار آویزون میکرد.انقدر جیغ و داد میکردم تا پدرم...اوه پدرم...
نتونستم ادامه بدم ک یهمو یه دست گرم رو دورم حس کردم.
هری اشک روی گونه ام رو پاک کرد و گفت:میدونم خیلی سخته!خیلی!هرکس تو زندگیش یه سختی هایی رو کشیده!یکی فوت عزیزانش و یکی...خب بیخیال!
به اطراف نگاه کردم.واقعا منظره ی فوق العاده ای بود.همه جا رو برف سفید پر کرده بود.
یهو یه چیز خیلی سرد رو روی گونه ام حس کردم.
به سمت هری که برگشتم، دولا شد و یه گوله برف دیگه به سمتم پرتاب کرد.اما این بار جاخالی دادم.
یه گلوله برفی درست کردم و به سمتش پرتاب کردم صاف خورد تو صورتش.
خندید و گفت:حرفه ای هم که هستی!
لبخندی زدم و یه گلوله ی دیگه بهش پرتاب کردم، با دستش گلوله رو گرفت و به سمتم پرتابش کرد.نتونستم جاخالی بدم و گلوله محکم خورد به پیشونیم.
افتادم زمین و پیشونی ام رو گرفتم!هری به سمتم دوید و نشست و با نگرانی گفت:ای وای چیشد؟وای خدا! آنالیزا!بگو ک خوبی!
نیشخندی زدم و گلوله ی برفی ام رو به سمتش پرتاب کردم و خورد به صورتش
خندید و گفت:ای بدجنس!!!
منم خندیدم و گفتم:دو تا بچه ی شیطون ته تغاری ک بهم میوفتن همین میشه!
کلی بهم گلوله برفی پرتاب کردیم.بعد یه آدم برفی درست کردیم.
البته به جای هویج برای دماغش از سنگ استفاده کردیم!
________________________________
دوستای گلم ووت و کامنت یادتون نره
یه داستان جدید آپ کردم و خوشحال میشم اگه اونم بخونید و نظراتتونو بهم بگید.
ممنون از حمایتتون💕

story of my lifeWhere stories live. Discover now