part19

306 28 4
                                    

Part19:
از اونجایی که تمام شب روی کاناپه خوابیده بودم تمام بدنم درد گرفته بود.به موبایلم نگاه کردم.اووووف ساعت ۷:۳۰ بود.بیوتی خواب مونده بود و یادش رفته بود ما رو بیدار کنه.تند تند از پله ها بالا رفتم و در اتاق جان رو باز کردم.
فریاد زدم:جاااان جااااان بیداااار شو
چشمانش رو مالید و با عصبانیت گفت:چیهههه؟
گفتم:ساعت ۷:۳۰ پاشو که دیر کردیم.
جان بلند شد و به سمت دستشویی رفت.منم به سمت اتاقم رفتم.در کیفمو باز کردم.یه گل سرخ تقریبا خشک شده توش بود.همون گلی که دنیل به من تو بیمارستان داده بود.بویش کردم.خیلی خوشبو بود و بهم آرامش میداد.
یه شلوار ورزشی مشکی پوشیدم و یه تی شرت قرمز روش.یه کاپشن مشکی هم روی تیشرتم پوشیدم.موهایم رو دمب اسبی بستم.موهام به قول النور حسابی بویینگ بویینگی و حلقه ای شده بود.
وقتی داشتم جلوی موهامو شونه میزدم.صدای اس ام اس موبایلم اومد.موبایلم رو برداشتم.وا یعنی چییییی؟!
فرستنده:(Die?)
قلبم به تپش در اومد.پیام رو باز کردم با فونت قرمز بدرنگی نوشته بود:خانوم کوچولو با تعریف ماجرا برای برادر و دوستت اصلا کار درستی نکردی.حالا اونا هم تو خطرن.
و بلا فاصله برام یه عکس فرستاده شد.با دیدن عکس حالت تهو شدیدی بهم دست داد.عکس جنازه ی جان و النور غرق در خون بود.سریع حذفش کردم و به سمت اتاق جان دویدم و بغلش کردم.شوکه شد و پرسید:اتفاقی افتاده؟مونتی کوچولو!؟هی!
بی اختیار گفتم:جان من به تو آ الی دروغ گفتم.
همون لحظه النور وارد اتاق شد و گفت:آنا آماده ای؟من اومدم که با هم بریم.
من:الی تو هم گوش کن.من به شما ها دروغ گفتم،همه ی حرفام ساختگی بود.فقط برای جلب توجه!
از حرفایی که زدم متنفر بودم ولی...

story of my lifeWhere stories live. Discover now