part72

130 18 2
                                    

Part72:
صبح شده بود از جام بلند شدم و از پله ها پایین رفتم جان داشت صبحونه میخورد با دیدن من لبخندی زد و گفت مونتی خرس قطبی ساعت خواب
بدون اینکه جوابشو بدم گفتم:جان ما کی برگشتیم
-وا ینی چی؟؟؟؟
-دیشب و میگم
-آهان مگه یادت نیست
-نه من خیلی خسته بودم -هیچی گفتی حالت خوب نیست و بعد ما اومدیم خونه
-النور کجاست
-خونشون دیگه وای مونتی اگه بدونی چقدر با اون عکسا ب دوستام پز دادمو تو اینستا فالوورام زیاد شد -پووووووف واقعا که
-مونتی کوچولو حاضرم قسم بخورم ک تو اصلا احساسات سرت نمیشه خیلی سرد و مغروری و این فرصت نصیب هر کسی نمیشه
اهمیتی ندادم و خواستم از پله ها برم بالا که جان دوباره شروع کرد
چند خبر جدید هم اکنون ب دستم رسید
-چی
-سه نفر زنگ زدن و باهات کار داشتن
-کیا
-ی پسر ب اسم جک..(دوست دنیل ینی با من چی کار داره)
پریدم وسط حرفش-چییییییییی اون دیگه با من چی کار داره اصلا شمارمو از کجا آورده
-داد نزن بابا این گوشه ها مامان و هری استایلز
-خب چی گفتن
-هری ک نگرانت بود(این و با نیشخند گفت )حالتو پرسید (بهش چشم غره رفتم)....خب بابا نزن منو با اون چشات....و اما مامان راستش اون گفت ک بهت زنگ میزنه
-اووووف اوووووف من چ مهمم ...راستی جان
-بگو
- -__- میشه بریم برایتون......

story of my lifeWhere stories live. Discover now