Part44:
آهنگاشون رو خیلی دوست داشتم.فکر نمیکردم انقدر آهنگاشون قشنگ و باحال باشه البته نمیخواستم که فکر کنم.
کم کم داشت نوبت من میشد.خانوم میشل به سمت من اومد و گفت:آنالیزا تا دو دقیقه ی دیگه باید بری روی صحنه
دستمو محکم فشرد و ادامه داد:من مطمئنم تو از پسش برمیای اصلا هول نشو و نفس عمیق بکش.
دیگه نوبت من شده بود لبخندی سرد زدم و گفتم:من آماده ام
از پشت صحنه وارد سن شدم.
با دیدن جمعیت خیلی زیادی که حتی تصورش هم نمیکردم سرم گیج رفت ولی نفسی عمیق کشیدم و پشت میکروفون ایستادم.
آهنگ پخش شد.چند نفری جیغ میزدن و خیلی ها هم گل پرت میکردن و خیلی های دیگه هم برای همحپخونی آماده می شدن.
نگاهم به جان و النور افتاد که برام با خوشحالی دست تکون میدادن.
اووووف دنیل و دایانا هم بودن.
برای ضایع کردن اون دوتا...البته دنیل که مه ولی دایانا هم که شده باید به بهترین نحو اجرا میکردم.
خیلی از همکلاسی هام اومده بودنافرادی هم از کشورهای دیگه توی جمعیت دیده میشدن.
شروع به خوندن کردم.احساس میکردم همه چیز عالیه چون قیافه ی مردم معلوم بود که اجرام به نظرشون جالبه.
نگاهی به هری انداختم و دیدم که به علامت تایید و لایک دستی برام تکون داد.به اوج آهنگ رسیده بود و دیگه آهنگ داشت تموم میشد که...
که با دیدن چیزی خشکم زد و نتونستم ادامه ی آهنگ رو بخونم...
