part 97

63 11 0
                                    

Part 97:

_جک تو رو خدا منو گیج تر از اینی که هستم نکن
_بهت گفتم خودتو به اون راه نزن!من از همه چیز خبر دارم.حتی اون روز به برادرت زنگ زدم و گفتم که باهات کار دارم اما تو بهم زنگ نزدی!با بد بختی تونستیم با دایانا و امیلی کاری کنیم که از تو متنفر بشه اما گویا کارساز نبود.
حرفشو قطع کردم:هه!پس همه چی زیر سر شما ها بود. مشکل شما دقیقا چیه؟
اهمیتی نداد و به حرف خودش ادامه داد:ببین من از همه چی خبر دارم.خوب میدونم ک دنیل بهت گفت از اولین باری ک دیدتت بهت علاقه پیدا کرده.تو حتی بهش گفتی ک باید بهت ثابت کنه و تنها راهی که میشه باورش کنی اینه که رگشو بزنه و یه بطری از خونش رو به تو بده!
کنترلمو از دست دادم و داد زدم:چرا چرت و پرت می بافی بهم؟من آخه برای چی باید یه همچین چیز احمقانه ای رو به دنیل بگم؟شما ها همتون دیوونه اید
و گوشی رو قطع کردم.
دستام می لرزید.نکنه که راست باشه و دنیل بخواد یه همچین کار احمقانه و وحشتناکی بکنه!
سرم گیج می رفت. فرصت فکر کردن به خودم ندادم.دلم خیلی شور میزد.
یه ژاکت پوشیدم و خیلی سریع از پله ها پایین دویدم.کسی توی هال نبود.
در ورودی رو باز کردم و با یه حرکت سریع از خونه بیرون دویدم.
ناگهان محکم به یه چیزی خوردم.تا اونجایی که من میدونستم روبروی در ورودی دیوار جدید نزده بودن!
با شنیدن صدای هری سرخ شدم و سرمو پایین انداختم: کجا میری؟
با صدای خفه ای گفتم:هری...اممم....سلام! میتونی منو برسونی به... به...
هری:به کجا؟
خودم هم نمیدونستم کجا!

story of my lifeWhere stories live. Discover now