Part104:اشکی روی گونه جان غلتید و سرشو پایین انداخت ولی چیزی نگفت.
پربغض گفتم:جان نه نگو ک اتفاقی حتی برای یکیشون افتاده
جان به چشمام زل زد.چشماش قرمز بود معلوم بود ک خیلی گریه کرده!با صدایی گرفته گفت:نه همه خوبن دنیل هم پس فردا از بیمارستان مرخص میشه هری هم رفته به اداره ی پلیس برای گزارش و شرح ماجرای تو و نیل تو جنگل...
بعد ساکت شد و ادامه نداد.با شک پرسیدم:خب بعد...
بینی اش رو بالا کشید و گفت:خب میدونی آنا! قربونت بشم نمیدونم چی باید بهت بگم.قول بده تو باید بهم قول بدی ک بعد از شنیدن این خبر خودتو کنترل کنی.آنا من تو این دنیا فقط تورو دارم.فقط تویی ک برام موندی
من:خیلی خوب جان انقدر حاشیه نباف زود بهم بگو چیشده
جا:باشه...انا تو زندگی هرکس یه مشکلاتی پیش میاد و خدا بنده هاشو امتحان میکنه.بهترین بنده ها بیشتر امتحان میشن(اشکشو پاک کرد)و تو هم اینجوری امتحان شدی!آنای عزیزم یه ضربه وارد کمرت شده و ستون فقراتت ب شدت آسیب دیده و زخمی شده،تو... دیگه نمیتونی راه بری!البته دکترا گفتن شاید بعد از چند سال اگه هرروز تمرین کنی و برای فیزیوتراپی بیای بهتر میشی
حرفش مثل خنجر تو قلبم فرو رفت.من و من کنان گفتم:جان الان وقت شوخی نیست.من...من...نمیتونم باور کنم...
جان کنارم روی تخت نشست و بغلم کرد و گفت:آنالیزا...
ولی نتونست ادامه بدهدو آروم آروم گریه کرد.تمام اتاق دور سرم می چرخید.اشکام بی اختیار سرازیر میشدن...
امتحان...چقدر امتحان!
همیشه فکر میکردم بهتره بمیرم تا اینکه فلج شم...