part73

143 16 2
                                    

Part73:
-برایتون چ خبره
-تورو خدا آنا بمیره
-ااا دختر چرا قسم میدی من فقط گفتم چرا
-دلم میخواد مامان بزرگو ببینم
-بزار مامان اینا برگردن
-جان جون من ببین من نمیتونم صبر کنم ما ک ی مامان بزرگ بیشتر نداریم دلم براش بدجور تنگ شده
-نعععععع
-لطفا هر چی بگی انجام میدم -هرچی ؟مثلا اگه بگم برو ب هری استایلز بگو دوست دارم میری بگی؟؟؟
-آره......چییییییییی معلومه ک نه دیوونه شدی اصلا نمیخوام و ب حالت قهر رومو برگردوندم
-باشه بابا قهر نکن
-ینی میریم
-بزار ببینم چی میشه
-جاااااااااان
-خیلی خب برو آماده شو تا نظرم عوض نشده ب بیوتی هم بگو
بعد از اینکه از بیوتی خواستم آماده شه به اتاقم رفتم دستمو تو جیبم کردمو برگه رو از تو جیبم درآوردم analiza be careful پوووووووف قرصامو با چند تا برگه داخل چمدونم چپوندم خودم هم باورم نمیشد ک چطور تونستم از ترس و ناراحتی دق نکنم به النور اس ام اس دادم که میخوایم ب برایتون بریم و اونم جواب داد ک خوش بگذره البته ما خیلی نمیموندیم باید فردا صبح ب استقبال مامان بابا بریم
با بی صبری از پله ها پایین رفتم سوار ماشین شدیم هوا بارونی بود و شدید ب سقف ماشین میکوبید نمیدونم چرا حالم خوب نیست و تو دلم ی جوریه دلم آشوب بود....

story of my lifeWhere stories live. Discover now