Part85:
کسی در اتاقمو باز کرد اما من رومو برنگردوندم که ببینم کیه!
النور با صدایی گرم گفت:هی آنای خوشگل من چه خبر؟!
[با خودش مکالمه ی یک طرفه داشت و جوابی از من نمی شنید!اما باز به حرف زدن ادامه میداد.]
_دختر! اااا! پس چدا ناهارتو نخوردی؟ به مامانم بگم دستپختش رو دوست نداشتی؟!اوه آنا راستی آقای دیوید گفت دوشنبه باید حتما برای مدرسه بیای.همین حالا هم خیلی عقب موندی از درسات!اگه نیای کاری نمیتونه برات انجام بده و مطمئنا اخراج میشی.معلومه که تو میای. میای دیگه نه؟و یه چیز دیگه هری پایین منتظرته!
جوابی که نشنید بعد از دو دقیقه مکث گفت: گفت اگه نیای پایین خودش میاد بالا
سرمو به سمت النور چرخوندم و با صدایی که از ته چاه میومد گفتم:چییییی؟
لبخندی زد و به سمت کمدم رفت و ادامه داد:الآن یه لباس برات انتخاب میکنم تا بپوشی
با همون صدای گرفته گفتم:نمیخوام کسی رو ببینم
و سرمو به سمت پنجره برگردوندم.
النور:آنا به جان خودم این هری دست بردار نیستا پا میشه میاد بالا!
نمیدونم چرا ولی ناخودآگاه از روی تختم بلند شدم و به سمت النور رفتم.
بغلش کردم و گفتم:تو برو من میام.
لبخندی زد و سینی غذا رو دستش گرفت و گفت:فقط جون النور کامل لباست مشکی نباشه ها
سرمو پایین انداختم و گفتم:نمیتونم
النور لپمو بوس کرد و گفت:معلومه که میتونی!
و از اتاقم بیرون رفت.در اتاقمو بستم.شلوار گرمکن مشکی ام رو با یه بولیز آبی نسبتا روشن پوشیدم و از پله ها پایین رفتم...