part22

271 24 1
                                    

Part22:
آقای دیوید(مدیر مدرسه)دم در ایستاده بود.
صدایم می لرزید:سلام آقای دیوید
-سلام دخترم
من:اتفاقی افتاده؟
لبخندی زد و گفت :دو اتفاق فوق العاده
خیالم راحت شد.منتظر موندم تا ادامه ی حرفش رو بزنه.
گفت:اول اینکه برادرت تماس گرفت،ظاهرا یه تصادف ساده داشته و به لطف خدا الآن حالش رو به راهه و رفته مدرسه.تو نگرانش نباش و گفت ظهر میاد دنبالت.
با خوشحالی لبخندی زدم و دستهایم را به هم کوبیدم و گفتم:واییی این عالیه.خیلی خوشحال شدم.ممنون آقای دیوید
و راه افتادم که به ورزشگاه برگردم.
صدایم زد:آنالیزا مونترال،خبر دوم!
-آه من به کلی فراموش کردم این برام بهترین خبر بود.
لبخندی از روی خوشحالی زد و گفت:این یکی بهتر از اونه مطمئنا با شنیدن این یکی خوشحال تر میشی.
خیلی کنجکاو شدم.

story of my lifeOnde histórias criam vida. Descubra agora