part26

268 26 0
                                    

Part26:
با عصبانیت از جایم بلند شدم و فریاد زدم:هی!
با دیدن دبیر شیمی صندلی رو سر جایش گذاشتم و عذرخواهی کردم.
سرم داد زد:دفعه ی آخرت باشه که با کفش روی صندلی میری!
اووووف با خط کش زده بود.دنیل جلو اومد و گفت:چیزیت که نشد؟
لبخندی زدم و گفتم:نه دن!فقط زود باش باید عجله کنیم.
چشمانش گرد شد.خودم هم از اینکه انقدر باهاش صمیمی شدم تعجب کردم.
بشر رو روی میز گذاشتیم.بعد الکل و سرکه و نمک رو باهم توی بشر ریختیم.جوش شیرین هم قاطی اش کردیم و درش رو بستیم.بشر حسابی کف کرد.به محض اینکه در بشر رو برداشتم.صدای بووووم توی آزمایشگاه پیچید.ما چهارمین گروه موفق بودیم در نتیجه ۱۶ گرفتیم.دایانا و النور اولین گروه برنده بودن!
النور به من لبخند زد.من هم حس حسادتم گل کرد و گفتم:دن وانمود کن که اصلا از نمره ت ناراحت نیستی.
دنیل نیشخندی زد و گفت:واقعا هم نیستم.
من هم خندیدم.دایانا به سمت ما اومد و با تکبر گفت:دنیل حتی فکرشو هم نمیتونم بکنم که با یه موقرمز بیریخت گرم بگیری!
از حرفش خیلی ناراحت شدم.
همون لحظه زنگ خورد و منم سیلی محکمی به صورتش زدم.و اونم یه سیلی با قدرت صد برابر بیشتر بهم زد و گفت:هه !
منتظر نموندم چیز دیگه ای بگه و به سمت حیاط دویدم.و روی صندلی نشستم.
النور نفس نفس زنان کنارم نشست و گفت:وای آنا اگه بدونی چی شده!
-نه نمیخوام چیزی بدونم.
وقتی بی تفاوتی ام رو دید سرم رو به سمت خودش چرخوند و ادامه داد:دنیل با دایانا یه دعوای حسابی کرد و دایانا هم الآن تو دفتر پرورشی نشسته و داره گریه میکنه!آخه حق رو به دنیل دادن و ماجرای تو تو مدرسه پیچیده!
-برام مهم نیست.اون دایانای مزخرف روزمو خراب کرد!
النور لبخندی دلگرم کننده زد و گفت:این تویی که انتخاب میکنی روزت چه جوری بگذره دیگران هیچ نقشی ندارن.
یکم آروم شدم.تا اینکه دیدم دنیل دست دایانا رو گرفته و داره با عصبانیت به سمت من میاد!

story of my lifeWhere stories live. Discover now