part 89

114 22 1
                                    

Part89:
دیگه نتونستم مانع اشکام بشم.دختره ی بدجنس مگه من چی کارش کردم؟چرا انقدر با من لجه و چرت و پرت میبافه!
اشکامو با پشت دستم پاک کردم،پوزخندی زدم و گفتم:هه صفات خودتو به من منتقل نکن.دیگه هم نه حوصله و نه وقت حرف زدن با تو رو دارم.اون آنالیزایی که ضعیف بود و زود کوتاه میومد دیگه مرد.بس کن دختر دیگه خسته م کردی!
پشتمو بهشون کردم و خواستم برم ک کسی مچ دستمو گرفت.اول فکر کردم هریه ولی با دیدن چشمای دنیل شوکه شدم.
با عصبانیت گفتم:ولم کن!
دنیل دستمو محکم تر فشار داد و رو به دایانا گفت:دایانا روی واقعیتو نشون دادی چرا این چرندیات رو می بافی؟!دیگه حتی منم نمیتونم تحملت کنم.آویزون تویی نه اون.اون هیچ کاری با کسی نداره!درسته ک کار بدی در حق من کرده اما این به تو هیچ ربطی نداره!حالا زودتر شرتو کم کن نمیخوام ببینمت.
دایانا ناباورانه با چشمایی گرد بهمون خیره شد.زد زیر گریه و نتونست جوابی بده.فقط رو به من گفت:دختره ی عوضی تلافی میکنم!
و از ما دور شد.مچمو از دست دنیل کشیدم بیرون و پشتمو به دنیل و هری کردم و خواستم برم ک هری گفت:آنالیزا!
سرمو برگردوندم:بله؟
هری:تو فکر کردی من حرفاشو باور کردم؟
من:ههه نکردی؟
هری:نه
دنیل پرید وسط مکالمه مون و گفت:از هردوتون عذر میخوام خوش باشید.
و خواست بره ک هری گفت:دنیل!من و آنا و اعضای وان دی تا دو ساعت دیگه میریم مک دونالد بخوریم تو هم میای؟
دنیل لبخندی زد و گفت:ممنون مزاحم نمیشم
هری:نه بیا دوست دارم بیشتر بشناسمت
دنیل:باش منم میام.فعلا باید برم دنبال خواهرم و از مدرسه بیارمش!اما شب میام فعلا
هری:خداحافظ
من:دنیل!
دنیل متوقف شد و گفت:بله؟
من:ممنون
لبخندی زد و از ما دور شد.
هری:آنالیزا!
من:بله؟
هری:تو واقعا اون حرف رو از ته قلبت زدی؟
من:کدوم؟
هری:از من متنفری؟سرمو انداختم پایین و گفتم:نه...معلومه ک نه
و پوفی گفتم که هری گفت:خب حالا بیا بریم یه جای قشنگ
من:کجا؟
بدون اینکه حرفی بزنه دستمو گرفت و سوار تاکسی شدیم.تو طول راه از پنجره ی ماشین به یه نقطه ی نامعلوم خیره شده بودم.
هری:رسیدیم
من:اوه چه زود!
و از ماشین پیاده شدم...

story of my lifeWhere stories live. Discover now