part53

191 20 3
                                    

Part53:
وقتی مطمئن شدم که جان و بیوتی خوابن!چراغ مطالعه رو روشن کردم. اتاقم خیلی تاریک بود.مدادم رو تو دستم گرفتم و یه برگه برداشتم.اینجور موقع ها نقاشی بهم آرامش میداد.
وقتی مداد رو روی کاغذ فشار دادم خود به خود دستم به حرکت دراومد.احساس میکردم کنترل دستم دست خودم نیست.پشتم لرزید.داشتم چهره ی خودم رو طراحی میکردم.همه چیز داشت به خوبی پیش می رفت تا صدایی شنیدم و سرم رو از روی نقاشی بلند کردم.به اطرافم نگاه کردم.همه چیز عادی بود ولی وقتی دوباره به برگه نگاه کردم خشکم زد.
نقاشی ام خیلی وحشتناک شده بود.سیاهی چشم نداشت و به طرز وحشتناکی اطراف چشمش ترک برداشته بود.میخواستم جیغ بزنم و برای جیغ زدن تلاش زیادی کردم ولی صدایم در نمیومد.
بالش مثل یه دست خیلی محکم دور گردن و گلوم پیچید احساس خفگی میکردم و ...
از خواب پریدم.خیلی ترسیده بودم.نفس نفس میزدم.سریع از جام بلند شدم و چراغ اتاقم رو روشن کردم. یکم آب خوردم و به اعصابم مسلط شدم.حس میکردم دیگه نمیتونم بخوابم.به این فکر افتادم که توی آینه نگاهی به خودم بیندازم.همه چیز عادی بود فقط یکم رنگم پریده بود.داشتم خودمو برانداز میکردم تا اینکه با دیدن گردنم کپ کردم.
گردنم بر اثر جای فشار دست قرمز شده بود...

story of my lifeWhere stories live. Discover now