Part106:
یکی از پلیس ها رو به من گفت:خب خانوم مونترال خوبه ک شمام اینجا هستین من اومدم اعترافات شما و جناب کاپرمن رو بگیرم.
بغضمو قورت دادم و گفتم:آخه من چرا انقدر بدبختم؟
چشمای پلیس گرد شد و باتعجب پرسید:چیزی گفتین؟
ب دنیل نگاهی انداختم و بعد ب هری و ادامه دادم:نه من آماده ام
پلیس ادامه داد:خب خانوم مونترال آقای استایلز تو اعترافاتشون گفتن ک شما رو بالای سر بدن نیمه جون دنیل پیدا کردن و وقتی برگشتن دنبال شما ، شما رو تو وضع بدخیمی پیدا کردن و بیشتر از این هم چیزی نمیدونن.خب حالا حرفی برای زدن دارین؟
با بی روحی ب پلیس خیره شدم و گفتم:نه!
_نه؟
صدام بلندتر شد و گفتم: چیزی یادم نمیاد ققط رفتم ک دنیل رو نجات بدم یکی از دوستاش بهم گفت ک اون میخواد خودکشی کنه
دنیل پرید وسط حرفمو گفت:چرا چرت میگی تو خودت اونجا با من قرار گذاشتی!
با عصبانیت داد زدم:حرف مفت نزن دنیل من برای چی باید با تو قرار بذارم؟
دنیل پوزخندی زد و گفت:جلوی هری می ترسی حرف بزنی؟
نگاهمو ب سمت هری برگردوندم،بدون اینکه حرفی بزنه سرش تکون داد و از اتاق بیرون رفت.
با عصبانیت گفتم:دنیل ازت متنفرم تو یه دروغگوی پستی!
پلیس هم ک دیگه کلافه شده بود گفت:جناب دنیل یعنی شما حرف خانوم مونترال رو نقض می کنید؟بگذریم بریم سر اصل مطلب کی گردن شما رو فشار داد و قصد خفه کردنتون رو داشت؟
دنیل چند ثانیه سکوت کرد بعد نگاهی به من انداخت...
