part 99

56 11 6
                                    

Part99:

به جسم جلوی پام نگاه کردم
با دیدن دنیل تو اون وضعیت حالم خیلی بد شد.دنیل بی جون روی زمین افتاده بود اما هیچ اثری از زخم روی دستش نبود.
بارون نم نم شروع به باریدن کرد انگار که آسمون می تونست حال منو درک کنه
کنارش روی زمین نشستم.
دور گردنش مثل جای دو تا دست قرمز شده بود و کنار لبش چکه های خون بود.
با دیدن اون صحنه وحشت برم داشت.بلند بلند زدم زیر گریه و دنیل رو تکون دادم. فریاد میزدم:دنیل! دنیل! بگو که حالت خوبه. هرییییی! هرییییی!
همونجور فریاد میزدم و بازون بیشتر شدت می گرفت.تا اینکه دستی روی شونه ام حس کردم و باعث شد که ساکت شم.
دلم نمیخواست بدونم کیه البته شایدم جرئت دونستن رو به خودم نمیدادم بنابراین چشمامو محکم روی هم فشار دادم.
اما بعد از کمی مکث با شنیدن صدای هری آروم شدم: کجایی تو دختر؟خیلی وقته دارم دنبالت میگردم...(بعد از یه مکث صداش از قبل بلندتر شد و ادامه داد:) وای خدا! این دنیله؟چه اتفاقی افتاده؟
از جام بلند شدم و تو چشماش خیره شدم.وقتی اشکامو دید گفت:چیشده؟ چرا... چرا دنیل تو این وضعیته؟
گریه ام شدت گرفت و گفتم: هری من واقعا نمیدونم... نمیدونم...
هری با عجله کنار جسم دنیل رو زمین زانو زد و بعد از کمی مکث کفت:هنوز نبض داره باید خیلی زود به بیمارستان ببریمش!
من:پس بدو هری باید عجله کنیم
هری دست به کار شد و دنیل رو از روی زمین بلند کرد و کشان کشان دنبال خودش کشید.
دنبالش به راه افتادم ولی صدایی نزدیک به گوشم زمزمه کرد:وایستا تو نباید بری!
با شنیدن صداش در جا میخکوب شدم.
خواستم جیغ بزنم که ادامه داد: انتخاب با خودته که فریاد بزنی یا نه اما یکم فکر کن سه نفر برای یه نفر یا یه نفر برای سه نفر؟
صدای زمزمه هاش بدنمو می لرزوند...

story of my lifeWhere stories live. Discover now