part21

283 26 0
                                    


Part21:
آب دهانم رآ قورت دادم.گوشی النور رو بهش پس دادم.شروع به دویدن کردم که به بیمارستان برم.اوه لعنتی نپرسیدم کدوم بیمارستان!برگشتم که دوباره زنگ بزنم.پووووف مغزم اصلا کار نمیکرد.وقتی خواستم موبایل النور رو دوباره از ش بگیرم،خانم رابینسون عین مادر فولادزره جلوم سبز شد و گفت:۷ دقیقه تاخیر برید تو مدرسه
من:اما...خانم...من...من باید...
-ساکت فقط برو مدرسه کلاست شروع شده!
اصلا نمیشد پیچوندش.با نگرانی به ورزشگاه مدرسه رفتیم.با نگرانی تماس تلفنی ام با جان و جواب پرستار بیمارستان رو براش تعریف کردم.
النور رنگش زرد شد و گفت:آنا من میترسم.خیلی هم می ترسم.
-منم ولی نمی تونیم به هیچکس حرفی بزنیم.دیدی چطور مانع جان شد
و همون لحظه بغضم گرفت.وقتی نزدیک بود گریه ام بگیره آقای کلادیفای(دبیر ورزش)گفت:خانم ها مونترال و گارسیا سریع گرم کنید امروز می خواهیم تو زمین بسکتبال بازی کنیم.
النور با صدایی مظلومانه گفت:آقای کلادیفای پس فوتبال چی؟
آقای کلادیفای لبخندی زد و گفت:سوپر فوتبالیست ما،فوتبال احتمالا بیوفته برای دو هفته بعد
اوووف من یکی که اصلا از ورزش خوشم نمیومد.همین که شروع به دویدن کردم که گرم کنم از بلندگو اعلام شد:خانم مونترال،آنا لیزا مونترال هرچه زود تر به دفتر پرورشی مراجعه کند.
نگاهی نگران به النور انداختم و با ترس به سمت دفتر پرورشی راه افتادم.

story of my lifeWhere stories live. Discover now