part70

155 27 11
                                    

Part70:
شروع به خوندن کردم:
I let it fall, my heart
And it fell you rose to claim it
It was dark
And i was over.....
I set fire to the rain
مادر هری برام دست زد و به دنبال اون همه دست زدند.
مادر هری:واوو عزیزم واقعا فوق العادست!تو خیلی بهتر از تعریفات مردمی...
دیگه بقیه ی حرفشو نشنیدم مقابلم همون دخترو دیدم.همون دختر تو کنسرت که شبیه من و مادر مادربزرگم بود.
همونجور که گریه میکرد بهم ذل زده بود.به نظر نمیومد که بخواد اذیتم کنه.سرش رو تکون داد و دوباره بهم خیره شد.ترسیدم و به نفس نفس زدن افتادم.آهنگ تموم شده بود و همه دست میزدند و یه سریا هم درباره ام نظر میدادن و میگفتن در آینده میتونم تو هالیوود بدرخشم.حرفاشونو نمی شنیدم صداها محو شده بود.فقط زمزمه ی کلمه (Diiiiiiiie) تو گوشم می پیچید.
دختر بهم اشاره کرد که دنبالش برم.با وحشت بهش خیره شده بودم ولی هیچکس توجهی به اون دختر نداشت انگار که کسی نمی دیدش! وقتی سنگینی نگاه سلبریتی ها رو حس کردم لبخندی زدم و همین باعث شد هرکی دوباره به حالت عادیش برگرده و هرکدوم از سلبریتی ها به کارشون ادامه بدن.حرف زدن، عکس گرفتن و ... جان و النور هم اصلا حواسشون به من نبود و داشتن با موبایل هاشون ور میرفتن و باهم حرف میزدن.
دختر داشت از من دور می شد.به دنبالش راه افتادم...
ناگهان یکی دستم رو محکم گرفت و متوقف ام کرد.به پشت برگشتم.
هری با نگاهی پر از تعجب و شک گفت:آنالیزا کجا میری؟
من و من کنان گفتم:آق...آقای...اوم...هری...هری من باید برم زود برمیگردم.
هری:کجا؟
من که مغزم اصلا کار نمیکرد سریع گفتم:دستشویی
لبخندی زد و گفت:باشه ولی زود برگرد که میحوایم کیک رو ببریم و کادوها رو باز کنیم.
سرم رو به نشانه ی تایید تکون دادم و ازش دور شدم.
به دنبال دختر به راه افتادم
دنیا دور سرم می چرخید.
_____________________________________
خب بچه ها خوبید؟ چه خبرا؟
من برای جبران تاخیرم 3 پارت پشت هم آپ کردم شما هم منو ناامید نکنید و با ووت ها و کامنتاتون خوشحالم کنین😄
تا منم زودتر قسمتای بعدی رو بذارم❤

story of my lifeWhere stories live. Discover now