part11

328 26 0
                                    

Part11:
با صدای گوش خراش جان چشمامو باز کردم:مونتی ی ی ی کوووچووولو
با عصبانیت سرش داد زدم:هان چیه؟نمیفهمی وقتی یکی خوابه نباید باصدای گوش خراشت براش اپرا(opera) بخونی و سکته اش بدی؟
جان طبق معمول اهمیتی به حرفم نداد و گفت:ملاقاتی داری مونتی کوچولوی موقرمز خودم!
-پووووف،النوره؟
نیشخندی زد و گفت:نه بابا یه پسره خیلی خوشتیپه...
از نیشخندش حرصم گرفت و گفتم:من هیچ دوستی ندارم چه برسه به اینکه پسر هم باشه!
که دستگیره ی در تکون خورد.وایییییی!دنیل اینجا چی میخواد دیگه!
با دیدن چهره ی غمگین دنیل و یه شاخه گل رز و بیرون رفتن جان پتو رو روی سرم کشیدم و گفتم:تنهام بذار،دیگه بسه!دیروز به اندازه ی صد سال ازم انتقام گرفتی!راحتم بذار!
شنیدم که صدای صندلی اومد و به نظرم گذاشتش کنار تخت و نشست.
گفت:آنالیزا من...من واقعا متاسفم فکر نمیکردم که...به خاطر این موضوع بخوای خودکشی کنی!لطفا منو ببخش!
پتو رو از روی صورتم کشیدم و فریاد نسبتا آرومی زدم و گفتم:هییییی تو واقعا فکر میکنی کی هستی؟من هرگز به خاطر یه ابله...
دیگه ادامه ندادم.به نظرم دیگه زیادی بی ادبی کردم و شورشو درآوردم و دلم براش سوخت.بیچاره خیلی ناراحت و پشیمون به نظر می رسید.گل رو کنار تختم گذاشت و بدون هیچ حرفی رفت.
اووووف به خودم مغرور شدم که بهترین پسر مدرسه رو ضایع کردم ولی از یه طرف بیشتر بابت رفتارم عذاب وجدان گرفتم و ناراحت شدم.
شب که شد با پدرم به خونه برگشتیم.از ماشین پیاده شدم.جان و مادرم دم در منتظر ما بودن.تو راهرو چمدونهای مادر و پدرم حاضر بود.مادرم و جان رو بغل کردم.با صدایی گرفته گفتم:تو بیمارستان سوپ سبزیجات خوردم،گرسنه ام نیست.
مادرم با مهربانی گفت:باشه گل قشنگم بیا بریم تو اتاقت.
-نه خودم میرم
-ولی
-گفتم که خودم میرم
-پس لطفا درو نبند
قبول کردم و از پله ها بالا رفتم روی تختم دراز کشیدم.اونا واقعا فکر میکردن من خودکشی کرده ام ولی خودم هم نمیدونستم برام چه اتفاقی افتاده !

story of my lifeWhere stories live. Discover now