part 92

117 20 7
                                    

Part 92:

وقتی از در رستوران وارد شدیم، نایل،زین، لویی و لیام همراه با النور و جان کلافه بهمون خیره شده بودن.
بهشون که نزدیک شدیم.نایل صداشو بلند کرد و گفت:پس صما دو تا کجایید؟ من از گرسنگی مردم.اگه یکم دیر تر میومدین همین میز رو میخوردم.
زین آروم زد پشت نایل و گفت:نایل من نمی فهمم تو این همه گنجایش رو از کجا میاری!
و رو به من و هری ادامه داد:قبل از اینکه شما بیاید،مثل ما منتظر نموند و دو تا ساندویچ مک دونالد با سیب زمینی اضافه خورد.
نایل اخمی کرد و گفت:باهوووش اگه اونا نبودن ک من دیگه اینجا کنارتون نبودم و از گرسنگی مرده بودم.
و همه خندیدن!وقتی ک ساکت شدن من و هری بهشون سلام کردیم و بابت تاخیر کلی عذرخواهی کردیم.
من بین جان و هری نشستم و ساندویچ هامونو سفارش دادیم.
بعد از یه ربع حال و احوال پرسی لیام رو به من پرسید:خب حالا کجا رفته بودین؟
هری نیشخندی زد و گفت:رفتیم باهم، تا آنالیزای برفی رو ملاقات کنیم.
لیام:آنالیزای برفی؟
اخمی ساختگی کردم و گفتم:اون آدم برفی زشت و بی ریختی رو ک باهم ساختیم رو میگه!
هری لپمو کشید و گفت:خب حالا ناراحت نشو
ک یهو یاد حرفایی ک جان ب هری زده بود افتادم و رو به جان گفتم:جاننننن
جان:جانم؟
من:یک جانمی بهت نشون بدم!اون چرندیات چی بود تحویل هری داده بودی؟
جان ک سریع منظورمو گرفت گفت:من... آهان اون ماجرایی ک ترسیده بودی...چی؟ درباره ی چی حرف میزنی؟من هیچی به هری نگفتم... اصلا چی باید بگم؟
یعنی خودشو لو داد...داداش خنگ خودم...خندیدم و گفتم:زور نزن حالا انقدر ببین و منتظر باش ک بزودی تلافی میکنم.
همه گرم حرف زدن بودیم ک دنیل وارد شد.
النور چشماش اندازه ی دو تا نارنگی شد و گفت:دنیییییل!
جان هم رد نگاه النور رو گرفت و ب دنیل خیره شد و گفت:ااااا!این همون پسر خوشتیپ است ک برای ملاقاتت اومد بیمارستان
دنیل بهمون نزدیک شد و سلام کرد.هری هم اونو با اعضای وان دی آشنا کرد...
دنیل روبروی من نشست.البته جای دیگه ای برای نشستنش نبود.دلم نمیخواست بهش نگاه کنم.هنوزم خیلی ازش دلخور بودم.من ک کاری باهاش نداشتم و اذیتش نکردم.خودش یهو با هام چپ افتاد .باید از ماجرا سر در میوردم به هر حال دیگه دلیلی هم برای ترس و یا سکوت نداشتم... یعنی از اون کتابی ک مارتا مونترال رو توصیف کرده بود ترسیده بود...هرچی ک بود احساس بدی داشتم...یه حس بد ک دلیلشو نمی فهمیدم...

______________________________________
یه معذرت خواهی بهتون بدهکارم چون دیر آپ کردم ولی بچه ها خودتون قضاوت کنید یه داستان با 12k سین و 1.29K ووت و 161 کامنت
آخه مگه همچین چیزی ممکنه؟
من قبلا هم گفتم که پارت ها کاملا تایپ شده آماده ست ولی خب هر کی هم جای من بود ناراحت میشد وقتی این وضعیت رو می دید
پس لطفا برید به همه ی پارتا ووت بدید و برای هر پارت هم کامنت بذارید کمک کنید حداقل کامنتا 1k بشه😂 منم در قبالش هر روز دو قسمت آپ میکنم که تا دو هفته ی دیگه تموم شه و برم سراغ Eigengrau.
بازم ممنون از حمایتتون 💕

story of my lifeWhere stories live. Discover now