همونطور که دستم زیره چونم بود و به میز خیره شده بودم گفتم:
یعنی من باید چیکار کنم؟آخه واسه چی؟
پیره زنه از ته سرش یک جیغی کشید که نزدیک بود کر بشم:
عجب!!بابا چهار باره که پرسیدی منم هر چهار بار بهت گفتم!!!
مرد تقریبا مدیر برنامه دستی به موهاش کشید و بر خلاف اون پیرزنه جیغ جیغو با آرامش رو به من کرد و گفت:
ببین!تو باید کاری کنی که زین مالیک عاشقت بشه البته ما هم بهت کمک میکنیم ! فقط کافیه زین عاشقت بشه بعد هم تو آزادی و میتونی با پولی که ما به عنوان پاداش بهت میدیم هر کجا خواستی بری!تو فقط باید بین زین و پریر جدایی بندازی!
هنوز به میز خیره شده بودم با خودم فکر میکردم اگر یه معجزه ای پیش بیاد و اون پسره عاشقم بشه نامردی نیست که اون رو وقتی که عاشقمه ولش کنم و هر کجا که خواستم برم؟این کار بدی نیست که بین دو نفر جدایی بندازم؟
از جام بلند شدم رو به جیغ جیغو کردم و گفتم:
متاسفم،بهتره دنبال یکی دیگه بگردید!
این رو گفتم و از اون ساختمون خارج شدم اما صدای تقریبا مدیر برنامه رو میشنیدم که میگفت:
دیگه همچین فرصتی گیرت نمیاد!
.
.
.
تو چیکار کردی؟؟؟در جواب پیشنهادشون چی گفتی؟؟؟
-گفتم نه،سلنا خانوم.
-نه؟؟؟
-آره،نه!
سلنا از کنارم بلند شد همونطور که داشت سرش و می خاروند گفت:
اصلا به من چه؟!
.
.
.
داشتم خونه رو مرتب میکردم که سلنا در حالی که عینک آفتابی زده بود و یه کوله پشتی قرمز نسبتا بزرگ روی کولش بود بهم گفت:
من دارم با بروبچ میرم کوه،فعلا!
اومدم دهنم و بازم کنم و بگم که میشه منم همراهشون برم یانه،که یکدفعه سلنا برگشت طرفم و گفت:
من تو رو نمیبرم،اینم اصلا ربطی به اون موضوع نداره که تو پیشنهاد اونا رو رد کردی و حال من و گرفتی و پشت پا به بختت زدی!!!
آره جونه عمت!اصلا از اون روز و اون قضیه پیشنهاد، سلنا با من چپ افتاده!دختره ی بیشوهر!
با بی حوصلگی روی کاناپه نشستم گوشیم و برداشتم و توی گوگل سرچ کردم:
One direction
اصلا توجهی به توضیحاتی که در مورد بند و اعضاش نوشته بود نکردم و صاف رفتم سراغ کامنت ها:
وای خدای بزرررگ من حاضرم هر کاری بکنم که فقط یک ثانیه daddy رو از نزدیک ببینم!
-اخیـــــــ...نیگا نایل من چقدر توی این عکسه گوگولی شده!
دیگه چندشم شده بود توی کامنت ها چیزی بیش از قربون صدقه واسه اعضا بند ننوشته بودن!منم بلاخره یه کامنت گذاشتم:
بنظرتون زین چجور آدمیه؟میشه به راحتی دلش رو برد؟
بعد از چند دقیقه یک فن جواب داد:
خانوم و باش!انگار زین منتظره این بیاد دلبری کنه!
گوشی رو پرت کردم رو مبل و آماده شدم که برم به همون ساختمانی که اون دفعه پیتزا رو بردم.میخواستم حداقل حال این فنه رو بگیرم!
.
.
چی؟؟واقعا قبول میکنی؟؟؟میدونستم دختر عاقلی هستی و این فرصت رو از دست نمیدی!!
لبخند زورکی زدم و گفتم:
حالا از کی باید شروع کنم؟؟
پیرزن جیغ جیغو جواب داد:
هر چه زودتر بهتر!از فردا!
خیلی شوکه شده بودم!حالا چرا اینقدر زود؟
پایان پارت سوم
YOU ARE READING
sorry
FanfictionSorry همچی با یک ماموریت شروع شد،اما خیلی زود همچی پیچیده شد؛قرار بود فقط یک دل به دام بیوفته ولی قلب های زیادی درگیر شدن.. -Barbara Palvine -Zayn Malik -Niall Horan -Harry Styles