قسمت سوم.

798 58 10
                                    


همونطور که دستم زیره چونم بود و به میز خیره شده بودم گفتم:
یعنی من باید چیکار کنم؟آخه واسه چی؟
پیره زنه از ته سرش یک جیغی کشید که نزدیک بود کر بشم:
عجب!!بابا چهار باره که پرسیدی منم هر چهار بار بهت گفتم!!!
مرد تقریبا مدیر برنامه دستی به موهاش کشید و بر خلاف اون پیرزنه جیغ جیغو با آرامش رو به من کرد و گفت:
ببین!تو باید کاری کنی که زین مالیک عاشقت بشه البته ما هم بهت کمک میکنیم ! فقط کافیه زین عاشقت بشه بعد هم تو آزادی و میتونی با پولی که ما به عنوان پاداش بهت میدیم هر کجا خواستی بری!تو فقط باید بین زین و پریر جدایی بندازی!
هنوز به میز خیره شده بودم با خودم فکر میکردم اگر یه معجزه ای پیش بیاد و اون پسره عاشقم بشه نامردی نیست که اون رو وقتی که عاشقمه ولش کنم و هر کجا که خواستم برم؟این کار بدی نیست که بین دو نفر جدایی بندازم؟
از جام بلند شدم رو به جیغ جیغو کردم و گفتم:
متاسفم،بهتره دنبال یکی دیگه بگردید!
این رو گفتم و از اون ساختمون خارج شدم اما صدای تقریبا مدیر برنامه رو میشنیدم که میگفت:
دیگه همچین فرصتی گیرت نمیاد!
.
.
.
تو چیکار کردی؟؟؟در جواب پیشنهادشون چی گفتی؟؟؟
-گفتم نه،سلنا خانوم.
-نه؟؟؟
-آره،نه!
سلنا از کنارم بلند شد همونطور که داشت سرش و می خاروند گفت:
اصلا به من چه؟!
.
.
.
داشتم خونه رو مرتب میکردم که سلنا در حالی که عینک آفتابی زده بود و یه کوله پشتی قرمز نسبتا بزرگ روی کولش بود بهم گفت:
من دارم با بروبچ میرم کوه،فعلا!
اومدم دهنم و بازم کنم و بگم که میشه منم همراهشون برم یانه،که یکدفعه سلنا برگشت طرفم و گفت:
من تو رو نمیبرم،اینم اصلا ربطی به اون موضوع نداره که تو پیشنهاد اونا رو رد کردی و حال من و گرفتی و پشت پا به بختت زدی!!!
آره جونه عمت!اصلا از اون روز و اون قضیه پیشنهاد، سلنا با من چپ افتاده!دختره ی بیشوهر!
با بی حوصلگی روی کاناپه نشستم گوشیم و برداشتم و توی گوگل سرچ کردم:
One direction
اصلا توجهی به توضیحاتی که در مورد بند و اعضاش نوشته بود نکردم و صاف رفتم سراغ کامنت ها:
وای خدای بزرررگ من حاضرم هر کاری بکنم که فقط یک ثانیه daddy رو از نزدیک ببینم!
-اخیـــــــ...نیگا نایل من چقدر توی این عکسه گوگولی شده!
دیگه چندشم شده بود توی کامنت ها چیزی بیش از قربون صدقه واسه اعضا بند ننوشته بودن!منم بلاخره یه کامنت گذاشتم:
بنظرتون زین چجور آدمیه؟میشه به راحتی دلش رو برد؟
بعد از چند دقیقه یک فن جواب داد:
خانوم و باش!انگار زین منتظره این بیاد دلبری کنه!
گوشی رو پرت کردم رو مبل و آماده شدم که برم به همون ساختمانی که اون دفعه پیتزا رو بردم.میخواستم حداقل حال این فنه رو بگیرم!
.
.
چی؟؟واقعا قبول میکنی؟؟؟میدونستم دختر عاقلی هستی و این فرصت رو از دست نمیدی!!
لبخند زورکی زدم و گفتم:
حالا از کی باید شروع کنم؟؟
پیرزن جیغ جیغو جواب داد:
هر چه زودتر بهتر!از فردا!
خیلی شوکه شده بودم!حالا چرا اینقدر زود؟
پایان پارت سوم

sorryWhere stories live. Discover now