قسمت بیست و سوم.

495 45 3
                                    


چه عجب ،بالاخره خوابالوها بیدار شدن!
...
به کنارشون رفتم و بایه لبخند پهن گفتم:
میگم،حاضرید امروز به گردش بریم؟
هری همونطور که داشت چشماش رو می مالوند گفت:
کجا بریم؟؟؟؟
دستم و به کمرم زدم گفتم:
بریم پیکنیک!تازه من کلی ساندویچ خوشمزه هم درست کردم!!
لیام با ذوق گفت:
چه خوب!
لوییس:
من که شدیداااا پایه ام!
زین:
نه بابا!تانیا ترشی نخوری یه چیزی میشی ها!منم هستم!
اما نایل همونطور که به یه نقطه نامعلوم روی زمین زل زده بود،با غمی که توی صداش موج میزد گفت:
ولی من که مخالفم!
خیلی جا خورده بودم!!با تعجب گفتم:
مخالفی؟؟؟
-آره مخالفم، پسرا ما ناسلامتی خواننده ایم و کلی مشغله داریم!دیروز که کنسرتمون رو دور زدیم و به ساحل رفتیم امروز هم بریم پیکنیک؟؟؟
به نایل نزدیک تر شدم ،اون روی مبل نشسته بود و من روبروش زانو زدم و با یه لحن مهربون گفتم:
نایل اذیت نکن دیگه،بیا بریم!ساندویچ ها خیلی خوشمزن ها!
اما نایل بی اهمیت،از سره جاش بلند شد و همونطور که به طرف اتاقش میرفت گفت:
من نظره خودم و گفتم،ما وقت گردش رفتن رو نداریم!
هری رو به نایل گفت:
یعنی چی؟ اما تانیا کلی زحمت کشیده واسه ساندویچ ها!
لوییس:
نایل اذیت نکن دیگههه
پریدم وسط و با ناراحتی گفتم:
پسرا فکر کنم حق با نایل باشه!تقصیر من بود!پیکنیک کنسله!
خیــــــــلی ناراحت شده بودم!دیشب که از فکر کردن به حرف های دیروز عصر نایل نتونستم بخوابم،امروز هم که صبح زود بیدار شدم و کلی زحمت کشیدم،آما نایل اینجوری همه زحمت هام رو...
.........
زنگ در به صدا در اومد ،به سمت در رفتم و بازش کردم و با دخترا مواجه شدم!
اوف، اینا واجبه هر روز صبح بیان اینجا؟
با یه لحن مسقره گفتم:
اوا کندل جون،داشتم کم کم نگرانتون میشدم که چرا تا حالا پیداتون نشده!
کندل یه چشم خره ی خفن بهم رفت که لال شدم!بعد هر پنج تاشون وارد خونه شدن:
لیام و لوییس و زین که پس از دیدن معشوقه هاشون پریدن تو بغلشون!اما نایل و هری اصلا به روی خودشون هم نیاوردن که کندل و ملیسا اومدن!
سوفیا گفت:
بچه آماده این امروز بریم پیکنیک؟؟؟
خانوم وباش!سوفیا جان زور الکی نزن فایده نداره نمیان^_^
هری گفت:
سوفیا جان زور الکی نزن جناب هوران نمیان!
وااا،هری ذهنه من رو میخونه آیا؟o__O
ملیسا با لحن خیلی لوسی گفت:
وا چرا آخه نایل نمیاد؟؟؟
نایل با اخم گفت:
چون خیلی کار داریم!
ملیسا به نایل نزدیک تر شد،نایل روی مبل نشسته بود و ملیسا جلوش زانو زد با یه لحن خیلی لوس تر گفت:
وای!بیا بریم دیگه چقدر ناز داری!خوش میگذره ها!
من با اخم به ملیسا خیره شده بودم و گوشه لبم و از حرص گاز میگرفتم!
اما وقتی دیدم نایل جواب ملیسا رو بایه لبخند داد تمام بدنم خشک شد!
-باشه،بچه ها من تسلیم شدم!
باورم نمیشد!نایل چرا با من اینقدر خشک برخورد کرد بود اما با ملیسا...؟؟؟
...
زنبیلی که قبلا آماده کرده بودم و برداشتم و اومدم از دره خونه بیرون برم که کندل جلوی همه، دستم و گرفت و با یک لحن مسقره گفت:
عزیزم،ما میخوایم که دوستانه به گردش بریم،یعنی...تنهایی بریم...تو هم میتونی اینجا با خودت تنهایی خوش بگذرونی!
سرم و انداختم پایین بدون هیچ کلمه ای روم و برگردوندم که برگردم که ملیسا گفت:
راستی!اون زنبیله ساندویچ ها رو بده ما زحمت خوردنشون و میکشیم!
از عصبانیت نمیتونسم درست راه برم!من کلی واسه درست کردن این غذا زحمت کشیده بودم که اینا با پسرا برن گردش و ساندویچ هایی که من آماده کردم و کوفت کنن؟؟؟
چاره دیگه ای نداشتم...زنبیل و به دست ملیسا دادم و اون هم بایه لبخند مسقره دست نایل و گرفت و همه از خونه رفتن و من با خودم تنها شدم...
با عصبانیت روی مبل نشستم اون لحظه میخواستم ملیساهه رو زنده زنده قورت بدم!!!
اشکام آروم آروم روی گونه هام میریختن،نایلی که همیشه با لبخندش و حرفاش از من پشتیبانی میکرد حالا دیگه فقط دلیلی برای غصه خوردنم شده بود!
پایان پارت بیست و سوم

sorryWhere stories live. Discover now