قسمت بیست و پنجم.

546 44 12
                                    


یه نگاهی به اطرافم انداختم:
لوییس،النور،لیام و سوفیا دور یک میز کنار هم جمع شده بودند و میگفتند و میخندیدن.
زین هم با پری یک گوشه وایساده بودن و پچ پچ میکردند اما اصلا نمی خندیدن!
ناگهان ملیسا همراه نایل وارد سالن شدن!حتما از بس قدم زدن خسته شدن!
با عصبانیت رویم رو از اون دو تا برگردوندم و به کندل و هری خیره شدم!بعد از چند لحظه که هری و کندل باهم حرف زدند، کندل با اخم از منار هری دور شد ولی هری هیچ توجهی به کندل نکرد!
به نزدیکی هری رفتم و گفتم:
خیل ترسویی!!!
هری روش رو بگردوند و با تعجب گفت:
چی؟
با یه لبخند موزیانه بهش نگاه کردم و گفتم:
تو واقعا ترسویی!آخه من که میدونم تو از کندل خوشت نمیاد پس چرا بهش نمیگی؟؟؟
هری یه لبخند موزیانه تر زد و گفت:
تو ترسو تری!
-آخه چرا؟
-چرا بهشون نمیگی که پیشخدمت نیستی؟آخه من که میدونم خوشت نمیاد بیخودی واسشون کلفتی کنی!هیچکس خوشش نمیاد!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
نمیتونم، هری نمیشه!
هری با مهربونی بهم لبخند زد و روش و ازم برگردوند بهش گفتم:
کجا؟
هری برگشت و گفت:
میدونی...میخوام تا چند دقیقه دیگه برم خونه!آخه اینجا حوصلم سرمیره!
.
.
.
داشتم روی یک از میز ها رو جمع و جور میکردم که یک پسر بطرفم اومد و گفت:
میشه یک نوشیدنی بدید؟؟؟
یه لبخند زدم و لیوان نوشیدنی رو بطرفش گرفتم ،ولی لیوان از دست پسره افتاد و تمام نوشیدنی ها روی بلوزم ریخت!!!!!
-وای خدای من!واقعا متاسفم خانوم!
-نه!مشکلی نیست!
یکدفعه کندل از پشت سر، اومد و گفت:
تانیا چیکار کردی؟چرا حواست و جمع نمی کنی؟؟
پسر رو به کندل گفت:
تقصیر من بود کندل!
کندل به پسر لبخندی زد و گفت:
اوه واقعا؟پس تانیا!من میرم یه لباس بهتر برات بیارم با این لباس دیگه نمیتونی کار کنی!
.
.
.
کندل لباسی که توی دستش بود رو بطرفم گرفت و گفت:
بیا برو لباست رو عوض کن!فکر کنم از لباسه خیلی خوشت بیاد!

وقتی لباس و از دستش گرفتم کندل از کنارم دور شد و رفت.
به لباس که نگاهی انداختم متوجه شدم لبایس مخصوص خدمتکاراست!یه لباس سفید مشکی درست مثل توی فیلم ها!
از این کاره کندل خیلی کفری شده بودم!اون با این کارش من و تحقیر کرده بود!!!!!!!!
هنوز لباس توی دستم بود و نپوشیده بودمش،میخواستم برم تا لباسم و عوض کنم که دیدم ملیسا به سمت نایل رفت و اون شالگردنی که من بافته بودم و رو به نایل گرفت و گفت:
نایل این باید ماله تو باشه!امروز صبح توی زنبیل پیداش کردم!ببین روش نوشته N پس ماله توهه دیگه!
نایل با تعجب به شالگردن خیره شده بود!من خیلی اعصلبم بهم ریخته بود!از دست کار های نایل،کندل و ملیسا میخواستم منفجر بشم!
دیگه نمیخواستم خودم و کنترل کنم و یه جا ساکت بشینم،نایل زیاد از حد بهم بی محلی کرده بود و منم دیگه میخواستم مثل خودش باشم!
بطرف نایل و ملیسا رفتم و شالگردن رو از دست نایل کشیدم و با اخم رو بهشون گفتم:
این شالگردن ماله منه!!!!!!!!!!!!
بعد رو به کندل که اون طرف تر وایساده بود کردم و نمیدونم چرا اما شالگردن نایل و لباسی که بهم داده بود روی زمین،روبروش پرت کردم و گفتم:
مرسی از پیراهنی که بهم دادی!اما فکر کنم این لباس به تو بیشتر بیاد کندل جون!
فهمیدم که هری هنوز از سالن مهمونی به خونه نرفته پس وقتی که دیدمش جلوی همه به طرفش دویدم و گفتم:
منم همراهت به خونه میرم!!
هر یکلا هنگیده بود و همه با تعجب به من و هری نگاه میکردند!

وقتی داشتم با هری از سالن مهمونی خارج میشدم به طرف نایل و ملیسا برگشتم و رو به نایل گفتم:
مهمونی خوش بگـــــــــــــــذره!

پایان پارت بیست و پنجم

sorryWhere stories live. Discover now